یکشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۷

.::حلقه ی دست‌هایم::.

...سلام
مدتی است وقتی دستانم را حلقه می کنم...حسی عجیب...شاید نوعی غم...تمام وجودم را فرا می گیرد...یک غم...س
.
چند وقت پیش شاید ده دوازده شب قبل -شاید هم بیشتر یا کمتر- هدف دار نقاشی کردم...با 3رنگ، نه با چهار رنگ از دوازده رنگ فاینلاینر ی که عید هدیه گرفتم...سیاه، طوسی، بنفش، آبی کمرنگ...چرا می گویم هدف دار؟...من همیشه مثل همه کاغذ و قلم کنار دستم باشد شروع به خط خطی می کنم و چشم چشم دو ابرو دماغ و دهن یه گردو!...همیشه کنار صفحه کلید یکی دو برگ کاغذ اینجوری هست...که یا خط خطی و طرح است یا سیاه مشق های الکی با دست خط قشنگم!...از موضوع دور نشویم...نقاشی کردم...هدف دار...یعنی می دانستم چه می خواهم بکشم...و کشیدم...اتفاقا این بار جای چشم چشم دو ابرو دماغ و دهن خالی بود...بعد هم کاغذ را مچاله کردم...س