.::سر به بیابان باید توان نهادندندی::.
...سلام
شاید بیش از یک ماه است که تقریبا هرشب یاد آن حکایت سعدی می افتم که رفیقش یک دفعه نصفه شبی سر به بیابان می گذارد که مرغ و سوسک و کفتر و درخت در حال مناجات و من گرفتم تمرگیدم!...توی پرانتز یه چیز بگم: کلا اون موقع ها خیلی جالب بوده ها یه دفعه یکی یه جمله می گفته بقیه زار زدندی و شیون کردندی و سر به دیوار کوفتندی و رو به بیابان نهادندی...حالا چه ربطی به من داره...منم یکم از اون احساس رفیق سعدی رو دارم...ساعت 2:30بامداد که می شه...این پرنده ها مخصوصا بلبل ها و گنجشک ها بک و توک شروع می کنن به خوندن، من شک ندارم که این راز و نیازشون ه و گرنه اگه عادی بود بقیه شون هم بیدار می شدن...که می شن البته کم کم...ساعت 4همه بیدارن دیگه...ولی هیچی اون 2:30 تا 3:30 نمی شه...اینقدر قشنگ می خونن که آدم دلش می خواد سر به دیوار کوفتندی!...البته...خیلی صداهای دیگه رو هم می شه شنید مثل جیرجیرک ها و قورباغه ها و الخ...ولی هیچی این پرنده ها نمی شه...س
خدا رو چه دیدید شاید یک دفعه من هم سر به بیابان نهادندیدم!س
شاید بیش از یک ماه است که تقریبا هرشب یاد آن حکایت سعدی می افتم که رفیقش یک دفعه نصفه شبی سر به بیابان می گذارد که مرغ و سوسک و کفتر و درخت در حال مناجات و من گرفتم تمرگیدم!...توی پرانتز یه چیز بگم: کلا اون موقع ها خیلی جالب بوده ها یه دفعه یکی یه جمله می گفته بقیه زار زدندی و شیون کردندی و سر به دیوار کوفتندی و رو به بیابان نهادندی...حالا چه ربطی به من داره...منم یکم از اون احساس رفیق سعدی رو دارم...ساعت 2:30بامداد که می شه...این پرنده ها مخصوصا بلبل ها و گنجشک ها بک و توک شروع می کنن به خوندن، من شک ندارم که این راز و نیازشون ه و گرنه اگه عادی بود بقیه شون هم بیدار می شدن...که می شن البته کم کم...ساعت 4همه بیدارن دیگه...ولی هیچی اون 2:30 تا 3:30 نمی شه...اینقدر قشنگ می خونن که آدم دلش می خواد سر به دیوار کوفتندی!...البته...خیلی صداهای دیگه رو هم می شه شنید مثل جیرجیرک ها و قورباغه ها و الخ...ولی هیچی این پرنده ها نمی شه...س
خدا رو چه دیدید شاید یک دفعه من هم سر به بیابان نهادندیدم!س