یکشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۷

.::!هر گوری می خوای بری برو::.

...سلام
.
خدا حافظی می کنم و دستی به کمرش می زنم و می روم تا تاکسی بگیرم...از خیابان که رد می شوم چند نفری را می بینم که آن ها هم منتظر تاکسی هستند...زن و مرد جوانی که هر کدام بچه ای به بغل دارند که فکر کنم هر دو دختر بودند، بچه ی بغل آقا که دختر بود و بزرگ تر حدودا دو سه ساله و بچه ی کوچکتر ِ بغل خانم یک ساله شاید هم یک سال و چند ماه می زد...آقا پیرهن آبی کمرنگی پوشیده است و خان مانتوی کِرِم رنگی که خط های باریک افقی و عمودی سیاه با فاصله از هم زمینه ی کِرِم را چهارخانه کرده اند...کمی که نزدیک شدم آقا به خانم می گفت "تو آبروی من رو اونجا بردی" خانم جوابی داد ولی مفهوم نبود برایم...کمی جلوتر می روم سمت راستشان می ایستم و درحالی که حواسم هست که ماشین بگیرم لب خوانی هم می کنم ببینم چیزی می فهم مخصوصا از حرف های خانم یا نه که موفق نمی شوم مخصوصا این که صورت ها زیاد به طرف من نیست...گوشه ی لبم هنوز از تندی سس فلافل می سوزد؛ دستم را جلوی دهانم می گیرم و کمی زبان می زنم بلکه بهتر شود...پژوی مشکی رنگی(شاید هم رنگ تیره ی دیگر، شب بود من این رنگ تشخیص دادم) می ایستد و آقا مسیر را می گوید و خانم ولی سوار نمی شود من هم مسیرم را می گویم ولی پاسخ منفی است...چند لحظه بعد خام یک دفعه واضح تر از قبل چیزی می گوید:"اصلا من امشب نمیام خونه" و بچه بغل راه می افتد طرف فلکه(؟!)...آقا پشت سرش می گوید:"هر گوری می خوای بری برو!" و بی اعتنا به خانم نگاهش به ماشین هایی است که می آیند...خانم در فلکه روی سکوی سیمانی یکی از پایه های تزیینات می نشیند، آقا نگاه هم نمی کند...تاکسی می رسد و سوار می شوم...و نمی دانم ادامه اش چه می شود یا بهتر بگویم چه شد...س
.
هفته ی پیش سینما اقتباس فیلمی گذاشته بود به نام "قصر" ما کلا چیز زیادی از فیلم سر در نیاوردیم چون هر چند دقیقه حواسمان به سویی شوت می شد ولی باز با هزار زحمت خودمان را می کشتیم تا بفهمیم کی به کی است!...یک دفعه فیلم تمام شد و گفت در اینجا کافکا این کتاب خود را نیمه تمام می گذارد...یعنی وژدانن کلش سرکار بودیم!... سر فیلم را که نفهمیدیم تهش هم که اینجوری!...س
.
به بانوان پیشنهاد می کنم برنامه ی اردی بهشت را ببینند...شبکه ی چهار ساعت 12ظهر...حالا شاید پنج دقیقه آن طرف تر...کلی برنامه ی شری است در بعضی موارد!...مخصوصا برنامه ای که درباره ی نفقه داشت...مجری جالبی هم دارد...من حلقه در دستش ندیدم...البته بعید هم نیست با این گونه چیزهایی که می گوید و این ها(باید ببینید تا بفهمید) همسری نداشته باشد :دی...س