یکشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۴

.::خدایا، ممنون::.

...سلام...خدا را شاکرم به خاطر خیلی چیزها...مخصوصا چیزهایی که این روزها اتفاق افتاد...
1-یه سری چیزهایی که بین خودم و خودشه!
واقعا خدا خیلی باحاله بعضی وقتها به خاطر کارایی که نباید بکنیم و می کنیم یه اخطار جدی میده که شاید برای ما بدشانسی به حساب بیاد ولی خودمون که می دونیم سببش چیه! بعدشم اینکه از اون ور هم خیلی حال میده و در کل... ادعونی استجب لکم
2-صعود ایران به جام جهانیبازم به لطف خدا و همت بازیکنان و کادر تیم و دعای مردم ایران برای بار سوم به جام جهانی رفت ولی خودمونیم هرچی بود 8آذر نبود!
3-حضور پرشور مردم در انتخابات
اصولا ما مردم ایران خیلی عجیب و غریبیم...نه به اینکه هیچ کس فکرش و نمی کرد بیش از 50درصد شرکت کنند نه به الان که...ولی خوبه خیلی خوبه خیلی به موقع عمل می کنیم ولی خیلی عجیب و غریب!!!
4-بیش از پیش ثابت شدن اینکه:«دولتمردان آمریکا یه خورده که چه عرض کنم...مخشون عیب داره وحشتناک!»
امروز هم تولد خودمه هم سالروز وبلاگ نوشتنم...یعنی 2سال پیش توی پرشین بلاگ شروع به نوشتن کردم...بعد از 9ماه دات کام شدم و الانم 1سال و 3ماهه که اینجا می نویسم البته با چند وقفه...
یه بار توی زمستون نصفه شب اومدم از خونه بیرون و به آسمون نگاه کردم...جا خوردم...آسمون صاف صاف و پر از ستاره!خیلی قشنگ بود...چند شب پیش هم بازم آسمون شب منو به خودش مشغول کرد...ولی تو آسمون یه چیزی توجهم رو جلب کرد...3تا نور چشمک زن که حرکت می کرد...و این چیزی نمی تونست باشه به جز جنگنده ای آمریکایی که معلوم نبود رو سر کدوم بد بخت بمبهاش رو رها کرده بود و داشت بر میگشت...
خیانت ضربه ایست که انتظارش را نداری. اگر قلبت را خوب بشناسی، هرگز در این کار موفق نمی شود. چون رؤیاها و تمناهایش را می شناسی و شیوه ی کنار آمدن با آن ها را در می یابی.
هیچ کس نمی تواند از قلبش بگریزد.برای همین، بهتر است آن چه را که می گوید بشنوی.بدین صورت، هرگز ضربه ای را دریافت نمی کنی که انتظارش را نداشته باشی.
کیمیاگر-پایولو کویلیو
یه چیز جالب!
همه شنیدیم که مورچه ها توی تابستون آذوقه جمع می کنن برای زمستون که سرده و نمی تونن بیان بیرون...ولی توی آبادان برعکسه!...توی تابستون(که تابستون ما از نیمه دوم فروردین آغاز میشه و تا نیمه اول آبان ادامه داره!) مخصوصا ظهر(!) یه دونه مورچه هم پیدا نمی کنید!...در نتیجه مورچه های آبادان زمستونا کار می کنن و آذوقه جمع می کنن برای تابستون که نمی تونن بیان بیرون!...اینو قراره بدم مهدکودکهای آبادان که چیزهای اشتباه یاد بچه ها ندن...:D...