دوشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۵

.::پرواز23::.

...سلام
!دعا کنید همین
دوتا(البته اگه بیشتر چه بهتر)، یکی برای امتحانا،یکی برا اینکه پرواز23 انجام بشه...که اگه بشه خیلی خوب میشه
حالا پرواز23 چیه؟اونو به موقعش می فهمید
تا حالا امتحانا رو...اونجور که می خواستم نشده..خیلی باش فاصله داشته...نمی دونم چرا
سیستم کامنت هم از زیر فیلتر شرکت دراومد
....................
:و روزی فرشته ای در دفتر خودنوشت
زندگی به پایان رسید
و نام گروه نخست از دفتر آدمیان خط خورد؛ گروه دوم در گشودن اولین راز واماند؛ و تنها آنان که دست در دست خدا دادند از هستی رازناک به سلامت گذشتند.

دوشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۵

.::نقطه ی تسلیم::.

...سلام
بر اساس مذاکراتی که بین دل، عقل و خدا در دل که فقط محل خداست(و من کلی چیز دیگه توش گذاشتم و جا تنگ بود و خدا زا این موضوع گله داشت) مشکلات پست قبلی رو یه جورایی حل کردیم و قرار شد یه سری از فعالیت هام رو به تعلیق در بیارم...خلاصه اینکه ایول خدا:دی
....................
یه سرفه می کنی و برق قطع می شه...همه جا تاریکه.با دستت وارسی می کنی. خارشترها دستاتو مجروح کرده.باید خودش باشه.سرنیزه تو در می آری و آروم می زنی توی خاک.درسته، باید مواظب سرفه هات باشی!
با ملایمت، خاک دورش رو خالی می کنی.این دیگه از اون ها نیست. مدل جدیده. دست از پا خطا کنی با پراید می برنت بیمارستان.
چشم هاتو می بندی و یا علی می گی. فرشته ها بالای سرت دور می زنن.
!چقدر آسمون بوی فرشته می ده
!چقدر آسمون بوی بال و پر گرفته
....................
بسم الله الرحمن الرحیم
"و من لم یشکر المخلوق، لم یشکر الخالق"
بدین وسیله سپاسگزاری می کنم از باران
از همه ابرها
از همه پرندگان مهاجری
که از راه های نزدیک و دور به مجلس
عزای شهید من آمدند
سپاسگزاری می کنم
از نخل هایی که بر جنازه اش به نماز
ایستادند
سپاسگزاری می کنم
از باد
که خبر شکفتنش را
به باغستان های یوگسلاوی رساند
به سیب های سرخ روی لبنان
به پرتقال های خون جگر اقصی
ممنونم از همه پروانه هایی
که هر سال بر آلاله های دور و یرش فاتحه
خواندند
ممنونم از پرستوهای فرانسه
که به احترامش یک دقیقه سکوت کردند
نثار ارواح مطهر همه شهدا صلوات...
....................
یه چیزی...اونایی که مث خودم با اینترنت شرکت وصل می شین...اگه بخواین نظر بدین نمی تونین چو سیستم کامنتینگ من توسط نت شرک فیلتره...البته خیلی وقته ولی چون دکتر کرتکس هم گفت...گفتم بگم که گفته باشم(چی شد!!):دی
و یه چیز دیگه...اگه فونت ها رو درست نمی بینین(البته سابقه نداشته کسی نبینه به غیر از ساچمه) برین یونی کد رو انتخاب کنین توی منوی ویو
....................
:پیش بینی من از بازی های ایران تو جام جهانی
ایران1-مکزیک1
ایران.-پرتغال2
آنگولا رو چون شناختی ندارم نمی گم چند چند ولی می بریم،البته فراموش نکنیم که آنگولا، نیجریه رو حذف کرد تو مقدماتی
نظر شما چیه؟

جمعه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۵

.::خنده های زیر لب::.

...سلام..
.
امروز حالم خیلی رفت تو قوطی...چرا؟چون خیر سرم امروز قرار بود درس بخونم...ولی گند بزنن به هر چی...نه نه...پیاده شو با هم بریم...تقصیر خودته می خواستی بخونی می خوندی...چرا دیروزش نخوندی؟هان؟...من چرا دارم اینا رو اینجا می گم نمی دونم...ولی پست ایندفعه مربوط به خودمه...دارم با خودم دعوا می کنم...نخوندی هم نخون مهم نیست
آخه آدم حسابی مگه حال و روز سال اول دبیرستانت بعد از عید یادت رفته؟هان؟مگه همین پارسال سر دوتا امتحان یادت رفته؟خوب آخه چرا می ذاری برا آخر سال؟به من چه...معلم تا نخواد ما هم نمی خونیم:دی...نیشت رو ببند...قیافت رو می بینم قبل از امتحانا...ولی آرزو می کنم قیافه ی خوبی داشته باشی!:)
تو مگه خودت نمی گی از خاله زنک بازی بدم مباد و از نظرهای خاله زنکی و اینکه در مورد متن وبلاگ نباشه بدم میاد...پس چرا چند وقته خودت شدی خاله ی خاله ها!؟ هان؟بسه دیگه...می دونی چیه تقصیر خودته باید رو حرفت پافشاری می کردی...حرفی که خودت می دونستی درسته...حرفی که اگه بش عمل کرده بودی حداقل اون سه چهارتا درس آر اون درسه(!)رو هم خونده بودی الان مجبور نبودی برا اولین بار بخونی...چون مجبور بودی امتحان بدی...نباید اون سفر رو می رفتی...درحالی که خودت هم می دونستی...تازه...شیخ بهایی هم بهت گفت نرو
این حکایت ز من بکن باور
حضر از این سفر بود بهتر

ولی باز رفتی...رفتن همان و خودت رو سبک کردن همان و باز اون شروع اون ماجرای قدیمی
درس عبرت نمی شه واست؟مگه یک سال و نیم پیش همینا آبروت رو نبردن...چقدر خوب بود همون یه دره هم آفتابی نبودی...کم کم داشتی فراموش می شدی اونجا...اوضاع داشت خوب پیش می رفت تا دوباره خرابش کردی و ول کنش هم نیستی تا دوباره همون اتفاق کذایی رخ بده
این و به اونی می گم که برای اولین بار پای نظر خاله زنکی رو به اینجا باز کرد...اون رو پاک نکردم هر چند به من ربطی نداشت ولی...بی خیال...بقیه هم حساب کار دستشون بیاد...از اونایی هم که این مدت خودم از اینجور کامنت ها براشون می ذاستم معذرت می خوام...
----------
!الهی
help me!
----------
.از رحمت خدا نا امید نشوید؛ زیرا تنها کافران از رحمت خدا نا امید می شوند
یوسف/87
.سستی نکنید و اندوهگین نباشید؛ زیرا اگر ایمان آورده باشید، برتری خواهید یافت
آل عمران/139
چون قصد کاری کنی بر خدا توکل کن؛ چرا که خدا توکل کنندگان را دوست دارد. اگر خدا شما را یاری کند، هیچ کس بر شما غلبه نخواهد کرد و اگر شما را خوار کند، چه کسی بعد از او شما را یاری خواهد کرد؟
.پس مؤمنان باید که بر خدا توکل کنند
آل عمران/160-159
.آگاه باشید که دوستان خدا ترسی ندارند و غمگین نمی شوند
یونس/62

----------
!خدایا مـمنـون

یکشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۵

.::صاحب سبک::.

...سلام
..................
.بار دیگر چشم باز کن و نگاه کن
(ملک/4)

خیلی وقت ها خدا آدم ها را دعوت می کند به نگاه کردن. ولی حیف که ما آدم ها، خوب نگاه کردن را بلد نیستیم. ما ذوق زده نمی شویم.تعجب نمی کنبم و اصلا حواسمان نیست که خدا همین جاهاست. توی همین باغچه، لای همین ابرها، روی همین ثانیه ها. چشم های ما به همه چیز عادت کرده اند، به همه چیز.
.................
!کافی است انار دلت ترک بخورد،همین
.................
بأی ذنب قتلت؟؟؟
اولین بمب گذاری اهواز: دیگه این اتفاق نمی افته
بمب گذاری های بعدی اهواز: سعی می کنیم نیفته
تاسوکی: مرزهامون دیگه کاملا بسته است
بم: باید سعی کنیم دیگه از این اتفاق ها نیافته
آخه تا کی؟
در کمتر از یک سال این همه فاجعه ی تروریستی؟
..................
:سؤال
به طور خیلی اتفاقی فهمیدم "
این" پسر عمومه...حالا این پسر عمو دایی "فردا(حمید)" هم هست...حالا حمید چه نسبتی با من داره؟
می خواست یه چیز دیگه هم بپرسم ولی همین حالا یکی جوابم رو داد، می خواستم بپرسم کی یادشه اون سنجابه که عمو جغد شاخ دار داشت اسمش چی بود؟خودمو دو-سه روزه کشتم یادم نیومد...ولی حالا دیگه می دونم :دی

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۵

.::پرچمی، برفراز آن بلندا::.

...سلام
فیلم این هفته سنما ماوراء خیلی قشنگ بود...اسم فیلم پروانه بود به ساخته فیلیپو مویلی(نه حالا خیلی میشناسمش و فیلم شناسم!)...ولی خداییش خیلی ناز بود..
.الزا(یه دختر 8ساله است): این پروانهه چقدر زنده می مونه؟
مرد(میگم مرد چون گفت بم نگو پیرمرد! فکر کنم اسمش جیونی بود!؟): سه روز و سه شب
الزا: چه کم!
مرد: ولی یه عمره،عمر پروانه ای.
--------------
امتحانا دیگه کم کم داره شروع می شه...از یک خرداد...دو سه تا درس هستن که یه خورده باهاشون مشکل دارم...البته ن فقط من بلکه کل کلاس احتمالا:دی
--------------
امسالم باز مث سالهای پیش نشد برم نمایشگاه کتاب خیلی بد شد...هرچنر که میگن قیمتاش زیاد فرق نمی کنه ولی همین که کلی کتاب هست که تو شهر خودت پیدا نمی کنی خودش خیلیه...امسال که نشد...ساله دیگه هم که حتما نمیشه:دی...ببینیم شاید دانشگاه، تهران قبول شدم(اوه اوه) اون موقع میشه برم؟
--------------
امشب داره می ره...ولی قرار شده فقط برا یه هفته بره...نکنه بیشتر بشه ها!!!...وقت رفتنش چقدر دلم گرفت
--------------
فردا میاد!...یه ینده خدایی که...دیگه نمی تونه تحمل کنه دوری رو:دی...
--------------
دخمل کولولویی که دیروز به دنیا اومدی...خوش اومدی...
به مامان و باباش: تبریک می گم!...همون اسمی که اول انتخاب کرده بودین قشنگ بود،همون رو بذارین(بچه مگه فضولی؟:دی)
--------------
کی قصه های خوب برای بچه های خوب یادشه؟!...مهدی آذر یزدی...عجب روزگاری داشتیم با این کتابها...
--------------
روزگاری در شهر دور دستی به نام ویرانی پادشاهی حکومت می کرد که هم توانا بود و هم دانا.مردمان از توانایی اش می ترسیدند و به سبب دانایی اش دوستش می داشتند.
در میان این شهر چاهی بود که آب سرد و زلالی داشت و همه مردم شهر از آن می نوشیدند، حتی پادشاه و درباریانش؛ زیرا که چاه دیگری نبود.
یک شب هنگامی که همه در خواب بودند، جادوگری وارد شهر شد و هفت قطره از مایع شگفتی در چاه ریخت و گفت«از این ساعت به بعد هرکه از این آب بنوشد دیوانه می شود.»
بامداد فردا همه ی ساکنان شهر، به جز پادشاه و وزیرش، از چاه آب نوشیدند و دیوانه شدند،چنان که جادوگر گفته بود.
آن روز مردمان در کوچه های باریک و در بازارها کاری نداشتند جز اینکه با هم نجوا کنند«پادشا ما دیوانه است.پادشاه ما و وزیرش عقل شان را از دست داده اند.یقین است که ما نمی توانیم به حکومت پادشاه دیوانه تن در دهیم.باید او را سرنگون کنیم.»
آن شب پادشاه فرمود تا یک جام زرین از آب چاه پر کنند.وقتی که جام را آوردند، از آن نوشید و به وزیرش داد تا او هم بنوشد.
از آن شهر دوردست ویرانی غریو شادی برخاست، زیرا که پادشاه و وزیرش عقل شان را بازیافته بودند.
«پیامبر و دیوانه»
--------------
نمی دونم این متن رو که این روزها خیلی بین وبلاگها پیدا میشه(یعنی کپی مکنن) دیدین یا نه...متنی که همه اش از اولین کارهایی که در جهان ایرانیان در گذشته انجام داده اند...به نظر من درسته که تو گذشته ابر قدرتی بودیم...ولی الان کافیه یه چرخ تو همین اینترنت بزنی و سرچ کنی ببینی درباره ایران چی بت میگه؟...درسته که باید گذشته مون رو به یاد داشته باشیم...ولی اگه سعی و تلاشمون این باشه که به اون قدرت برگردیم نه اینکه همه اش بگیم ما فلان بودیم!