پنجشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۶

.::صحرا نورد::.

...سلام
----------
آتشی ز کاروان جدا مانده
این نشان ز کاروان به جا مانده

یک جهان شرار تنها
مانده در میان صحرا
به درد خود سوزد
به سوز خود سازد

سوزد از جفای دوران
فتنه و بلای طوفان
فنای او خواهد
به سوی او تازد

من هم ای یاران تنها ماندم
آتشی بودم برجا ماندم

با این گرمی جان در ره مانده حیران
این غم خود به کجا ببرم؟

با این جان لرزان
با این پای لغزان
ره به کجا ز بلا ببرم؟

می سوزم گرچه با بی پروایی
می لرزم بر خود از این تنهایی

من هم ای یاران تنها ماندم
آتشی بودم برجا ماندم

آتشی خو هستی سوزم
شعله جانی بزم افروزم
بی پناهی محفل آرا
بی نصیبی تیره روزم

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی؟ره ز که پرسی؟چه کنی؟چون باشی
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
گوش کنید
----------
روح بچه سیاه نیست وقت تولد،س
همون بچه ام؛
اما بچه تلف شد...س

شنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۶

.::ذهن خسته::.

...سلام
سال تحویل شد با رکوردی که من از خود در این دنیای مجازی به ثبت رساندم...البته ممکنه خیلی های دیگه مث کسی که یکم دیگه می گم هم این کار رو کرده باشن...بـــــــــــله!...موقع سال تحویل هم آن لاین بودم :دی...شاهد هم دارم:دی...همین فرهاد...اونم بود...دو سه دقیقه مونده به سال تحویل هم واسه پست همفری کامنت گذاشتم...دیگه اون آخرا فقط مونده بود با مشت و لگد ببرنم سر سفره!...رفتم سر سفره ولی آن لاین!...س
*
شب عید تا 5/5صبح بیدار بودم...خوابیدم تا 12...سالی که نکوست...:دی
*
عید امسال هم آروم ه...چون مهمون نداریم...شاید هفته ی دیگه بیان...که برا 13بدر اینجا باشن...هر سال 13بدر کل فک و فامیل خونه ی ما هستن...نگین چرا توی خونه...آبادانی ها می دونن چی می گم...س
*
حمید زنگ زده هی می گه چه خبر...هی منم می تعریفم...باز می گه چه خبر...گفتم درس هم نخوندم...گفت این که خبر جدیدی نیس، خبر سوخته نده!:دی
*
سر سفره ماهی هم داشتیم!...ولی زیر قولی و حرفی هم که گفته بودم نزدم...س
ببینید
خودم درست کردم!:دی
----------
این رو ببین(فرمتش تیری جی پی ه)...سرعت کار رو داری؟!...ولی...س
خوشحال نبود...وقتی می نشست کنار عمگین بود...چون نیاز داره به پول این کار...فکر کنم خودش هم با کارش شاد نبود...خیلی دلم می خواد باهاش یه قراری بذارم یه گپی بزنم...س
----------
سازمان ملل؟!س
عبارتی از این خنده دار تر؟!س
سازمان ملل می دونی کیا مؤسس ش بودن؟
جناب آقایان چرچیل و روزولت توی جنگ جهانی روی عرشه ی یه کشتی می شینن طرح سازمان ملل رو می ریزن و منشور سازمان ملل رو تنظیم می کنن...شرط عضویت هم می شه اعلان جنگ علیه آلمان...همین ایران خودمون هم اول اعلان جنگ می کنه بعد عضو می شه...حق وتو یی که دست برندگان جنگ جهانی ه...اگه برنگان کسای دیگه ای بودن باز هم همینجور می شد مطمئنن...این 5تا کشور اگه چیزی بخوان می شه، اگه نخوان هم نمی شه...مخصوصا اگه امریکا نخواد...س
توی این 5 کشور، امریکا واقعا ابر قدرت ه...ساده می گیم امریکا...ولی امریکا خودش 51 کشوره!...اونم 51کشور غنی...برا رفع ابهام بگم منظور از کشور همون ایالت هاشه...ولی خب امریکا که همه دنیا نیس...ولی همینی که هست!...زورگویی همینه...تمام کشورها حداقل 20درصد اقتصاد و تجارتشون به دست و در ارتباط با امریکاست...که کم چیزی نیس...س
همین چین و روسیه ی گشنه ای که ما هی پول می ریزیم تو شکمشون و امتیاز بهشون می دیم هم در برابر امریکا توان ندارن...مثلا امریکا به چین فشار میاره که اگه همکاری نکنی و رابطه ی تجاری با ایران رو کاهش ندی فلان قدر از تجارتمون کم می شه...مسلما چین نمیاد رابطه ی شونصد میلیارد دلاری ش رو با امریکا به خاطر رابطه ی چند میلیون دلاری با ایران عوض کنه...حتی اگه به انرژی ایران نیازمند باشه...چون می دونه ایران مجبوره به چین انرژش برسونه چون به پول ش نیاز داره...س
برگردیم سر بحثمون...زورگوویی و فقر باعث جهان تک قطبی شده...هر کی قدرت نظامی بیشتری داشته باشه و ازش استفاده کنه برنده اس...دم زدن از گفتگو شوخی تلخی بیش نیست!...کی حرف حالی شه تو این دنیا؟!س
از زبون یکی از کسایی که توی اجلسه های گروه77 و اینا شرکت می کنه می گم...طرف می گفت ما متو این جلسه ها می ریم می شینیم کلی مخ می زنیم جواب اوکی می گیریم بعد فرداش می بینیم برضد ما رأی دادن...چی شده؟...امریکا صبح اومده قول یه وام داده و رأی رو خریده...یا می گفت توی جلسه وقتی اشتیم به نتیجه می رسیدیم یه دفعه چندتا کشور پا می شدن می رفتن...چی شده؟...می گفتن مترو الان می ره، ما پول برگشت با تاکسی به هتل رو نداریم!!!س
حالا ما چه جوری انتظار داریم حرفمون طرفدار داشته باشه...مطمئنا طرفدار داره ولی جرأت بیانش نیست...جدا از اینکه چند سال ه همش بحث کشور شده انرژی هسته ای و اقتصاد مملکت ول شده و داره به چیز می ره و انرژی هسته ای به جک تبدیل شده...ولی فکرشو کردی تا حالا نسل های بعد از ما اگه الان این توان رو بدست نیاریم چی در مورد ما قضاوت می کنن؟...همون قضاوتی نیس که ما درباره ی پادشاهان بی لیاقت قاجار که کشور رو به باد دادن نیس؟!...بهای سنگینی رو براش داریم پرداخت می کنیم...س
و سنگین ترش در راهه...همین الان که دارم این متن رو می نویسم ده دقیقه اس که جلسه ی به اصطلاح شورای امنیت برای رأی گیری قطعنامه شورع شده...قطعنامه ای که به احتمال خیلی خیلی زیاد به اتفاق آرا تصویب می شه...س
----------
خب...بعد این منبر رفتن مصیبت بزنیم تو خط عروسی!س
دیشب عروسی خواهر کاپیتان بلک بود...چند روز قبلش کلی نصیحت ش کردم که تو برادر عروسی نباید فرت بری وسط به قول خودت تن بجنبانی و اول باید فک و فامیل دوماد شروع کنن و اونا شما رو بیارن وسط...س
*
دیروز عصر همش تو فکر بودم که تو این ترافیک چه جوری برم؟! حالا اگه رفتم چه جوری برگردم تو این شولوغی...خلاصه تیریپ رسمی زدم و رفتم یه دسته گل گرفتم که برم...س
حالا در نظر داشته باش:س
من صاف و صوف و اتوکشیده، دسته گل به دست، توی امیری، منتظر تاکسی، تاکسی هم گیر نمیاد!!!س
حالا چقدر تیکه و متلک شنیدم بماند! :دی
*
رفتم تو سالن...هه...کاپیتان اون وسط داره هلهههههههههه
*
تموم که شد...کاپیتان هنوز روی ویبره بود...همینجوری کهشت راه می رفت یه دفعه یه تیریپ میومد :دی
*
مبارک باشه
*
فیلم تن جنباندن کاپیتان بلک موجود است، با ما تماس بگیرید
0916.......
----------
توی اون مسابقه ی پیامبر دات آی آر هم برنده نشدم...البته توی سایتش هنوز نتایج رو نزدن...ولی پسرداییم برنده شده بش خبر دادن...هیییی
----------
معرفی کتاب:س
شعر
نام کتاب: من در حیاط خلوت واحد5 با خواهر زاده ی نیچه چیپس سرکه نمکی می خورم."س
شاعر: سمیرا یاردان قلیچ
ناشر: گودو
شمارگان: 250
قیمت: 50تومان
طیف مخاطب: فامیل یاردان قلیچ و بستگان
شاعر جوان و پرآوازه ی معصر سمیرا یاردان قیلچ اولین مجموعه شعر خود را پس از ماه ها انتظار به بازار فرستاد.س
شاعر در این مجموعه ی مختصر سعی دارد با نگاهی به تئوری شعر پنج صدایی و با بهره گیری از آموزه های پسامدرنیستی با چینش اتفاقی و الهام گونه ی واژه ها، انفجارهایی را در بستر جملات پدید آورد. یک نمونه از شعرهای این مجموعه را با هم می خوانیم:س
آب جوب
قطره قطره لجن می اندیشد
و موشها از مانیتور بالا می کشند
راستی، باقالی سیخی چند؟
من کجا و پروانه ها که توی سرم را خرچ خرچ می جوند؟
چراغ راهنمایی توی حیاط می می می قرمزد و من...س
هی، خفه شدم، خ خ خ
چرا سیب ها را نمی افتم در بارانی که می بارد و نمی...س
س(بوم) افتادم.س
نمی گویم خداحافظ، چون هم خدا مرده است هم حافظ.س
.byeپس

یکشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۵

.::پنجره ها رو وا کن::.

...سلام
----------
نوروز امسال، گوشی رو می ذارم توی گوشم...سال که تحویل شد صداش رو اون قدر بلند می کنم که دیگه صدای ترسم رو نشونم. ترس از انفجارهای عراق، ترس از صدای سقوط هلکوپترها در مرزهای ایران، ترس از صدای اره برقی که هر روز مساحت جنگل ها رو کمتر می کنه، ترس از صدای فریاد گرسنگان و فقر و گرانی در جهان امروز و ترس از صدای دیپلمات های بی تدبیر که زمین و ساکنانش رو هر روز بیشتر به فاجعه نزدیک می کنن.س
*
سازمان ملل هم سال هاست که این روز رو که هم زمان با اعتدال بهاری ه و روزو و شب در تموم نقاط زمین با هم برابر می شن، جشن می گیره. این روز روز زمین هم نامگذاری شده.س
*
در بند پایانی فراخوان برای صلح جهانی و مسئولیت محیط زیستی که "خیزش صلح" در سال 2..5 منتشر کرد، آمده است:س
روز زمین در بیشتر کشورها جشن گرفته می شود. این روز برابر با اول فروردین یعنی روز اعتدال بهاری است. روز زمین، روز تعادل و توازن است، روزی است که تفاوت ها فراموش می شوند و تمام موجودات نو شدن طبیعت را جشن می گیرند. روز زمین با این هدف مشخص شده است که سهم هر یک از ما را در حفظ و نگهداری از زمین، یادآور شود.س
*
درست ه، جهان روز اعتدال بهاری رو با نام "روز زمین" جشن می گیره و تعادل و توازن رو پاس می دارن، اما تنها قومی که سال رو با این روز نو می کنه در حوزه ی تمدن ایران ه، هر چند کمتر تعادل و توازن رو در این تیکه از زمین می بینیم. انتخاب این زمان به عنوان سال نو رو می شه به حسن سلیقه ی ایرانی نسبت داد، هر چند باید پرسید چرا تهی از جوهرش یعنی اعتدال.س
شاید به عنوان یک آرمان و آرزو، در وجود هر انسان ایرانی این نیاز وجود داره و همون ه که نوروز رو به عنوان سال نوی تمدن ایران از دوران اوستای کهن تا همین لحظه موندگار کرده. حکومت ها با ادیان مختلف بر این سرزمین حکم روندند، اومدن و رفتن؛ از اسکندر بگیر تا مغول و عثمانی ها و اعراب، خیلی از جشن ها ، اعیاد و سنت های ایرانی از بین رفتن، ولی نوروز و آیین های اون ماندگار این سرزمین شدن. اما نگاهی به وضعیت الان ما و تاریخ گذشتمون نوشن می ده که میان آرمان و واقعیت فاصله است. ایرانی در جست و حوی آرمان تعادل و توازن ه پس روز تعادل بهاری رو سال نوی خود می ذاره، اما نشونه های تعادل رو در فرهنگ روزمره ی خودش کمتر درونی کرده و بیشتر افراط و تفریط می کنه.س
اگه سنت گراست، شک نمی کنه. اگه متجدد ه، به مد پرستی رو میاره و بقیه عناصر تجدد رو می ذاره برا روشنفکرها تا با اون ها دلخوش باشن. اگه دیندارهبه تعصب می افته و وقتی از تعصب رو برمی گردونه به بی اعتقادی روی میاره.س
اگه قرار می ذاره، یا دیر می رسه یا خیلی زود. اگه با کسی دوست ه، بهش چشم بسته اطمینان می کنه اما با کوچیکترین اختلاف نظری دوست قبلی، دشمن جونش می شه.س
دم در خونه هزار بار تعارف همسایه می کنه که شما اول بفرمایید، یا سر میز رستوران هزار بار من بمیرم تو بمیری می گه که کی پول میز رو بده، اما توی رانندگی حتی یه ثانیه هم حاضر نیس به دیگری فکر کنه.س
*
نه، نوروز در واقعیت زندگی ما جاری نیس، آرمان ماست. هنوز تا رسیدن به تعادل و توازن که جوهر نوروز ه فاصله ی زیادی داریم. تاریخ و فرهنگ روزمره مون این رو نشون می ده. امسال نیازی به اسکناس های نو ندارم.گوشی دارم که بخوام چیزی گوش کنم اونم با صدای بلند برای نشنیدن صدای ترس، حتی اگه بخوام سیستم هم بخریم که صداش بترکونه و تا بقیه هم اگه نخوان صدای ترسشون رو بشنون، نیازی به اسکناس نو نداره.س
بیا ترسمون رو از این تاریخ و اکنون بی توازن در روز تعادل بهاری فریاد کنیم.س
----------
دفتر من در وسط
باد ورق می زندش تند و تند
باد چه بی حوصله ست
باد؟ نه، بی حوصله من بوده ام!س
زنده یاد عمران صلاحی
----------
توی گالری هم 4تا کاغذ دیواری اضافه کردم...الان توی صفحه اصلی هستن...البته خوب از آب در نیومدن...دلیل اصلی ش این بود که حسش رو نداشتم و بی حوصله بودم...دلیل بعد هم این که مانیتور ندارم...این قرضیه هم رنگ هاش تنظیم نمی شه یعنی بلکل رنگ هاش خرابه!...اینا رو با لب تاپ خواهرم درس کردم...البته بیشتر تصویر سازی ه...س
----------
سال85 هم دیگه به آخر خط رسید...تموم...به همین سادگی...همون بهتر که تموم شد...س
امسال...واقعا به اون حول حالنا الی احسن الحال خیلی نیاز دارم...س
یا مقلب القلوب والابصار
یا مدبر اللیل والنهار
یا محول الحول والاحوال
حول حالنا الی احسن الحال
----------
پ ن1: سال نوی شما هم مبارک...س
پ ن2: این پست یه تقارن جالبی پیدا کرد که بماند...
س

جمعه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۵

.::شهر آشوب::.

...سلام
-----------
بعد نشانهای زیادی که در راستای داغون کردن 7-8تا موس...نیم سوز کردن یه مادربورد...سوزوندن دو تا مودم...سوزوندن یه رایتر...اینک نشان سوزوندن مانیتور نیز بر سینه ام می درخشد!!!س
مانیتورم سوخت!...البته بین خودمون باشه، یه غلطی کردم که سوخت :دی...بهتر...عمرشم تموم بود دیگه...بعد ده دوازده سال هنوز همون تاتونگ که صفحه اش یه جورایی کروی بود رو می تحملیدیم!!!...حالا قراره یه ال سی دی بگیرم :دی...س
ولی تو این چند روزی که مانیتور نداشتم بدرقم استخون درد گرفتم!!!...یکی از بچه ها مرام کشم کرد و مانیتورش رو داد ولی فرکانس برق ما بالاس مانیتوره جواب نداد...تا رفتم پیش یکی از دوستان که قیمت ال سی دی بگیرم ازش و اگه بشه بش سفارش بدم که اون گفت بیا خونه مال من رو ببر...الانم با مانیتور قرضی به فضای نت نگاه می کنم!س
الان دو تا مانیتور پشت سرم ه، یکی جلوم...دلتون آب! :-پی
*
از دیشب ساعت یک و نیم بود هی یه یارو عربه ایی زنگ می زنه گوشیم می گه علو محاجر؟(همون الو مهاجر ه که با لهجه نوشته شده:دی)...پدرم رو در آورده...آی عاموهه آی خاله هه...به جون همون مهاجر شماره اشتباه بت دادن...زنگ نزن:((س...
----------
خدا پاشو! من چند سالی بات حرف دارم
خدا پاشو!پاشو! نشو ناراحت از کارم
کجاهاشو دیدی تازه اول کارم
خدا پاشو من یه آشغالم بات حرف دارم
حتما گوش کنید
MP3 194kbps
WMA 64kbps
----------
چند وقت پیش کتاب "من قاتل پسرتان هستم" رو توی هواپیما دست یه خانمی دیدم...می دونستم داریمش...می دونستم ورقش زدم...ولی یادم نمیومد که خوندمش یا نه؟!اصلا چی بود جریانش...خلاصه...گذشت تا امروز کتاب رو دست بابام دیدم...تعجب کردم...چون من هرچی گشته بودم کتاب ه نبود...خلاصه...نشستم خوندمش...تا چند تا داستان اول رو یادم اومد که قبلا خوندم...ولی از اول خوندم تا آخرین داستانش رو این دفعه...بعد به جلدش نگاه کردم...و به این پی بردم که واقعا طرح جلدش عالی کار شده...حال کردم
----------
تهران که رفته بودم...قرار شد بریم صداوسیما پیش آقای توکلیان...که فکر کنم معاونت پارلمانی ضرغامی ه...خلاصه...زنگ زدیم طرف داشت می رفت کرج گفت اگه تا نیم ساعت دیگه میاین هستم...ما هم که تازه از خواب ناز بلند شده بودیم!...نشد بریم دیگه...س
حالا برا چی می خواستم برم پیش این یارو...س
به خاطر افتضاحاتی که شبکه خوزستان داره به بار میاره...از بعد جریان بمب گذاری ها 90درصد برنامه هاشون عربیه...حتی سردار سپاه و ارتشی هم که میاره می شینن عربی صحبت می کنن...دیگه بماند که چه مسخره بازی هایی در نمیارن...شورش رو در آوردن دیگه...قرار بود مثلا این چیزا رو مستقیم منتقل کنیم به یکی از این بالایی های اونجا...س
----------
خیلی وقت بود شب نرفته بودم تو خیابون ها چرخ بزنم...البته به قصد چرخیدن نرفتم...می خواستم پیرهن بخرم که نخریدم و احتمالا نمی خرم بلکل...با همین ممد رفته بودم...اینم که سلیقه اش 180درجه با من فرق می کنه...ای خدا بگم چی کارت نکنه حمید که نمیای دیگه...حلاصه...چرخیدیم و چرخیدیم...هی این فاز منفی داد...منم فاز منفی گرفتم بعد جرقه زدیم خل شدیم رفت پی کارش...آخرشم رفتیم تو یه پارکی نشستیم شرو و ور گفتیم...س
با خودم یه جورایی عهد کرده بودم نرم امیری و ته لنجی ها رو بالا پایین کنم...اونم شب...اونم پنج شنبه...آخراش دیگه حالت تهوع گرفته بودم..به خاطر این صورتهایی که اگه بهشون دست بزنی دستت تا مچ می رو توی پن کک و کرم و از این جور چیزا...به خاطر موهایی که به زور چسب مو مث آنتن رفتن بالا...به خاطر ابروی کسایی که شرم دارم بگم پسرن...به خاطر برگه ای که طرف روش شماره نوشته بود و به طرز ضایعی می خواست بده به دختره...به خاطر بچه ای که هنوز قدش به یک و نیم هم نرسیده چیزایی می گه که روم به دیفال...به خاطر بچه های خیابونی که خیلی زیاد شدن...به خاطر اون دختره که دقیقا از بعد چهارشنبه سوری پارسال پاهاش بدجوری سوخت و هنوز هم می شینه کنار خیابون...س
یادم اومد به چند سال پیش که چند شب به خاطر کاری تا دیروقت بیرون می موندیم...وقتی همه مغازه ها بسته بودن...بچه های آدامس فروش که نگاه ملتمسانه ای همراه با ترس داشتن که بخر که اگه نخری کباب مون می کنن...س
متأسفم که دارم این رو می گم...ولی از شهرم بوی تعفن بلند شده...س
----------
من بعضی مکان ها خیلی خوشم میاد...مخصوصا جاهایی که مخصوص فروش یه چیز هستن فقط...مث کتاب فروشی های بزرگ که از راه رفتن بین این همه کتاب حس خیلی خوبی بهم دست می ده...یا گلفروشی ها...س
وای گلفروشی!...خیلی جای با حالیه...همه چی قشنگ! :دی...من دیوونش ام...اینقدر رفته ام که یه جورایی حرفه ای ام...جوری که حتی دسته گل خواستگاری داداشم و گل زدن ماشین عروسش رو هم من انجام دادم!س
خرداد و تیر آخر حال ه توی گلفروشی ها...همه گلی هست...اگه نرگس و یاس هم اون موقع بود دیگه چیزی کم نداشت...آلستریالوس با اون تنوع رنگ جالبش و لوسینتوس...تابستون یه دسته گل گرفتم خودم خیلی حال کردم باهاش...یه بسته لوسینتوس بنفش و صورتی با سه شاخه آلستریالوس سفید با کاغذ سیفد و روبان صورتی...خیلی ناز شد...س
آلستریالوس الانم هست ولی طراوت اون موقع رو نداره...خیای گل قشنگی ه...تنوع رنگش که گفتم فوق العاده اس...هر شاخه اش پنج تا نیم شاخه می شه...هر کدوم دوتا غنچه داره که اول از هر کدوم یکیش باز می شه و وقتی داره کم کم پژمرده می شه اون یکی باز می شه...اگه همون اول باز شدن اولین گل های بخرین تا بحدود دو هفته می مونه...س
----------
خیلی بدم میاد کسی بدون اجازه چیزایی که مال من هست رو استفاده کنه یا به کسی بده...حتی کتاب هام رو...خوب چی می شه یه جازه بگیرین؟!س
بگبن دارم این رو می دم به فلانی که اگه من یه وقت لازم ش داشتم نرنم ببینم نیست
حالا جدا از این...طرف من نبودم اومده یه چیزی گرفته گفته بهش گفتم!...بعد زنگ زده می گه به داداشت گفتم گفت بیا ببر...بد داشتم جوش میاوردم...ولی چیز بش نگفتم...فقط تو دلم گفتم مگه مال اون بوده که به اون گفتی...اون خودش هم یه چیزی رو برداشت برد که نمی خواستم بزنم تو حالش موقع رفتنش...اصلا به درک...من چرا اینقدر حرص می خورم؟
حمید می گه لاغر شدی(منظورش این ه که لاغرتر شدی!)...س
----------
دو سال پیش دکریشدا رو بم دادن...چند تا جلسه برگزار شد تا یه سال بعدش...اونجا بلانسبت طرف کار گفته بود من بشم دبیر اون بخش(که دال اول دکریشدا هم مال همین دبیره)...ولی هرکس برا خودش رئیس بود اونجا...طرف نمی تونس قبول کنه منی که کلی ازش کوچیکترم برنامه ریزی کنم...یکی نبود بگه بابا اگه من قراره کار کنم می دونم باید چه خاکی بر سرم بریزم...خلاصه...به هیچ جا نرسیدن...من گفتم سایت رو من راه می اندازم فقط با فوقش 100تومن...که اونم برا خودم نمی خوام برا خرید فضاست...رفتن یه طراح حرفه ای وب آوردن فقط 350تومن برا خودش می خواست...گفتم بیاین کمکم شروع کنیم حتما که نباید از اول همه چی ردیف باشه...محل نذاشتن...یه خرج الکی کردن 6-7تا دوربین دیجیتال و 10-12تا ویس رکوردر خریدن برای هیچی!...بعد برا بقیه کارا پول نداشتن...هر دفعه می رفتی...هر کی یه چیزی می گفت...منم بی خیالشون شدم همون موقع...چند بار هم پیغام دادن بیا...گفتم بهشون بگین عمرا به هیچ جا نمی رسید...همینم شد...از اون کار فقط یه اسم مونده...خیر سرشون چه دفتر دستک و ستادی راه انداخته بودن!...همچین حال می کنم...س
----------
یکی از عکس های پست قبل بود که فوتوشاپ رو با اف نوشته بود...یکی از مثلا مدیرهای دفتر تبلیغاتی ه رو اتفاقی دیدم...دلم می خواست کله اش رو بکنم...هیچی بارش نیس گاگول...البته وقتی طرف هنوز نمی دونه که اسم برنامه ای رو که باهاش کار می کنه چه جوری می نویسن انتظار زیادی هم ازش نمی رفت...یه سرمایه داره دفتر زده...دو خط ساده می ندازه روی یه عکس مردم رو تیغ می زنه...حیف من!س
----------

امسال سال خوبی نبود...اصلا...بدترین سالی که تا حالا داشتم...شاید بشه چند روزی رو از توش جدا کرد...یکی توی فروردین...یکی اردیبهشت...سه چهار روز آخر خرداد...دو سه روز هم که واقعا هیچ دغدغه و فکری نداشتم هم آخرای آذر...همین...فقط همین...بقیه اش افتضاح
اینجوری که امسال گذشت شاید آینده ام رو هم تحت تاثیر مستقیم قرار بده...شایدم نه...همه اش بسته به اینه که از این حالت بیرون بیام...س
سال 85 من رو به چیز داد...همه چی مو...یا نه...بهتره بگم من سال 85 رو به چیز دادم؟
در بد مسلخی مانده ام خود ساخته
چشم امید به دستان رهگذارن هم نبسته ام(در اصل "بسته ام" بود)س
یادش به خیر...س
آن روزها این خیابان ها شلوغ بود عابری هم داشت
آدم هایی که گام زنان یا سراسیمه می گذشتند...س
اما این روزها کسی در خیابان نیست یا اگر هست انگار که کسی نیست
من گدایی محبت از هیچ کس نکرده ام، هرگز...س
امروز اگر بمیرم بهتر از آن است
که زانو بزنم!!!س

جمعه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۵

.::همه چی شده قرقاطی::.

...سلام
ولوم بده..یه چیزی بذار باس خورش ملس باشه...بالا برو بالا تر...هدفون بده...مگا باس داره؟...به جای لرزیدن پرده ی بلندگوش، پرده ی گوشات بلرزه...یه چیزی بذار بخندیم...نفهمیم چی می خونه...فقط صداهای دور و اطرافمون رو نشونویم...س
داره پخش می شه: س
پسر! پسر! اصلا خودت رو با مقایسه نکن!س
سر و دستت رو تکون نده...این رو داری می شنوی تا فقط صداهای اطراف رو نشنوی برای چند دقیقه...س
ترک بعدی:س
دریا کنار چقدر داغه هوا، همه لختن مث راز بقا!س
چیه می خندی؟چته؟آها...گرفتم...داری فکر می کنی چه کار خوبی کردی همونجوری که اونا به تو نمی گن تو هم به اونا نمی گی؟...س
ترک بعدی:س
من خنگ شدم پنیر بستمه!س
من فکر کنم همین مرتبه بست نباشه پنیر دستمه
نه دیاکو نمی خوام همین بستمه
.
فاز منفی بده همه چیزا قیلی ویلی می ره

نه دیگه...نگفتم برو رو ماشین سیستم نصب کن تا شادی هات رو تقسیم کنی!...برای بار صدم...فقط خودت گوش می کنی،هان؟...باز داری به چی فکر می کنی؟به این که برا اونا مث یه خمپاره ی عمل نکرده ای؟به این که چند وقت پیش یه بمب ساعتی بودی کهه اونم ممکنه منفجر شه هنوز؟...این که باس نداره...اینو برو تو کارش
امشب مال منی، من مال تو! توی تاریکی میام دنبال تو!س
هوی هوی این که خیلی صحنه داره...بزن بره جلو
می گم آره عزیزم یک تنه، پس بی خیال هرچی ماتمه
آره بزرگ شدم حالا دو سالمه، دیگه نوبت ماست وقت حالمه

بابا این که دیگه خیلی توهم ه
وقتی که شدی تو سوار پیکان انگار تو شدی سوار باراباس!س
چشمات قرمزه شهلاست پسر!س
توهم نزنی که شهلام یه وقت!س
بسه دیگه...بزن بعدی خفه شدیم
نه دیگه اون ماهی تازه است و نه آب هست
خوب دیگه زیادی ترکوندی
حالا باس رو بخوابون...ریلکس، این رو گوش کن
به سوی تو، به شوق روی تو، به طرف کوی تو، سپیده دم آیم، مگر تو را جویم،بگو کجایی...س
----------
هان؟شاخ درآوردی؟بابا شما که باید عادت کرده باشین...یکم تو مخم همه چی شده بود قرقاطی چون کرده بودم یکم الواطی!س
خوب می شم اشالله!...هنوز امیدی به خوب شدنم هست...خودم می دونم می دونم می دونم
----------
یه کاری کن...از امسال ماهی قرمز برای سفره هفت سین نخر!س
چرا؟
چرا نداره...می دونی چقدر ماهی های بی نوای بدخت فلک زده به خاط چند لحظه خوشی ما تلف می شن؟...ماهی کوچولووی که حتی می تونه تا بیست سال زندگی کنه، به راحتی توی دو سه هفته می میره...چرا؟...این ماهی ها نور می خوان...نه!!!!!!...نذارشون جلو آفتاب...می سوزن!...اینا با هر صدای بلند یا هر ضربه و جابه جایی می ترسن وسکته می کنن...اصلا اون موقعی که ما هم می خریمشون به علت فشردگی که توی آکواریومی که ازش بیرونش میارن چندتایی سکته زده!...حالا بماند که به علت پرورش نادرست و غیربهداشتی چقدر می تونن بیماری داشته باشن...س
از اینا گذشته...ماهی قرمز جزو رسوم سفره ی هفت سین نبوده...می شه گفت از اوایل قاجار اضاف شده...انجمن موبدان زرتشتی تهران هم اعلام کردن که این جزو آیین های نوروزی نیست چون آزار و اذیت حیوانات با دستورهای زرتشت ناسازگاره...س
نخر امسال!...بقیه رو هم نصیحت کن نخرن...جاوا بلد نیستم و گرنه از این لوگوهایی که کد جاوا دارن می خوره گوشه صفحه درست می کردم!...س
----------
می دونین چرا ما آبادانی ها به لاف زدن معروف شدیم؟
دلیل داره...س
آبادان...روزی روزگاری...برا خودش کشوری بوده!...اولین سیستم فاضلاب شهری...رادیو نفت...باشگاه های ورزشی...حتی تنها سیستم لوله کشی دوگانه ی آب! که همزمان با منچستر ساختش شروع می شه ولی مال منچستر 12سال بعد از آبادان راه میفته...مردم آبادان هم وقتی به شهرهای دیگه می رفتن و تعریف می کردن...اونا باورشون نمی شده...می گفتن اینا دارن لاف می زنن...اینوری شده که ما به لاف زنی معروف شدیم
----------
اینم یک عدد هواپیمای اف16 امریکایی بر فراز شهر سرافراز آبادان!س
این دوتا هم بدون شرح
یکی
دوتا
----------
یه نکته ی فنی که خیلی مهمه...مخصوصا برا بانوان محترم
با توجه به این که پخش فیلم خصوصی مجالس و اینا زیاد شده...من یه راه برای جلوگیری از یه نوعش که فیلم گرفتن از توی اتاق پرو هست رو بتون می گم...مخصوصا که دم عیده و خرید به راه ه...اگه قبلا شنید که بهتر!س
خوب طرف باید خیلی گاگول باشه که دوربین رو توی اتاقک نصب کنه...پس از چی کار می کنه؟!...از آینه هایی که یه طرف آینه است و از اون ورش می شه این ورش رو دید(چی شد!؟!) استفاده می کنن...یعنی شما خودتون رو توی آینه می بینید بدون این که بفهمید یکی از اون طرف آینه داره شما رو نگاه می کنه یا فیلم می گیره...حالا چه جوری تشخیص بدیم که آینه هه اینجوری یا نه...س
انگشتتون رو بذارید روی آینه...اگه بین انگشتتون و تصویرش فاصله بود که مشکلی نیس...ولی اگه تصویر به انگشتتون چسبیده بود این از اون آینه هاس!!!...چون آینه های معمولی اون ور شیشه رو جیوه اندود می کنن ولی در اون آینه ها روی شیشه رو جیوه اندود(یا هر چیزه دیگه ای که هست) می کنن...س
از ما گفتن بود...س
----------
ببین مجی جون...ببخشید!...آقا مجتبی!...ما که فهمیدیم میای اینجا...حداقل نظر بده :دی