.::درد ساق پای راست::.
یه مشاور آورده مدرسه از تهران...بد نبود...هر چند جوابایی که به سؤال های من داد همون چیزایی بود که خودم می دونستم یه جورایی چیزی که باید نشنیدم ازش...بهتر از بیکاری بود!...فقط ساعتش بد بود...2ظهر باید می رفتیم مدرسه...قبل و بعدش هم که طبق معمول بساط فوتبال به راه...س
کاش ایران هم سرعت اینترنت ش خوب بود تا من "پادکست" اینجا رو راه می انداختم...آخه بعضی چیزا با نوع خوندن و تن صدا(اوه اوه) اثرش بیشتره...خلاصه خیلی وقته تو فکرشم ولی نمی شه خوب...س
بعد عمری رفتم تو گروه بلاگرهای آبادان توی یاهو...رفتم عکس های اولین قرار وبلاگی رو نگاه کردم...کلی از اونایی که بودن دیگه نمی نویسن...ولی بعضی ها هم مث همفری بوگارت دوباره شروع کردن...چه جوجه بودیما :دی...فکر کنم سال81 بود نه؟یا 82؟
آها یه چیزی...چند وقت پیش می خواستم بگم ولی خوب هی یادم می رفت...می گم تا باشه از این سرشماری ها(گرفتی؟ :دی)
----------
برای یه نفر که می دونم اینجا رو می خونه ولی نظر نمی ده:س
فکر کنم تو هم منو دیدی...و فهمیدی که منم دیدمتون...هر چند خیلی بت گفته بودم نکن این کار رو، به عنوان یه دوست...در هر صورت صلاح کار خویش خسروان دانند...ولی بدون بین خودمون می مونه...سعی می کنم بین خودمون بمونه
چیه می خوای بگم مطمئن باش؟ اولا که تو اگه به کار خودت ایمان داری پس نباید نگران باشی که من چه می کنم...بعدشم...نمی گم مطمئن باش چون اونجوری قول دادم و زبونه دیگه یه وقت بد بچرخه و جریان همون لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود، بشه اون وقت شرمنده ات می شم!س
----------
این رو نگاه کنین
و بدانیم اگر کرم نبود زندگی چیزی کم داشت...
واقعا!!! اگه این کرمه نبود چه زندگیه سخت و خشکی داشتیم! :))س
کرم را باید ریخت جور دیگر باید دید!!!س
----------
جای قهر و اخم خندیدم تو را-
گفتمت باشد بخشیدم تو را-
باز هم این قصه ات تکرار شد-
آن قدر رفتی که دیگر قلب من از تو و از عشق تو بیزار شد-
اینها تکه هایی از یکی از شعرهای شاهکار بینش پژوه هه...حتما برای کسی غیر از اونیه که اول فکر کردی که کلی جمله(به این شعر ها که نمی شه مصراع و بیت گفت!) ازش رو حذف کردم
----------
تیریپ رنگی که فکر می کنم برای نیمه ی دوم امسال(که نصفش رفت) تا آخر نیمه ی اول سال دیگه است...یکم زیادی دخترونه اس...باید یکم بنفش یا یاسی و سفید کنارش به کار برده شه...س
---------
پرنده به بارون گفت:س
ميشه ديگه نباری؟...آخه قطره های تو پرای من رو خيس ميکنن و من نميتونم پرواز کنم.
بارون جواب داد:س
من مجبورم ببارم...به خاطر درختا...گلا...به خاطر مزرعه ها...باغا...رودخونه ها و درياها...من به خاطر زندگی مجبورم ببارم.
پرنده گفت:س
اما من زندگی رو بدون پرواز نمی خوام!!!س
---------
این جناب رضایی بعضی مثال هاش رو دوست دارم(به جمله بندیم گیر نده!)س
درباره ی تفاوت نسل سوم و نسل اول انقلاب و چرا جو اجتماعی و فرهنگی داره این قدر رو به انحطاط پیش می ره می گه...برخوردهای افراطی که اولای انقلاب و حتی تا همین دهه ی هفتاد(دهه ی هفتاد رو خودم اضاف کردم) مثل این می موند که یه فنر رو هی فشرده کنی و فشرده تر...ولی مگه دست چقدر می تونه دووم بیاره؟ کم کم شروع می کنه به لرزیدن...تا جایی که این نسل فنر رو پرت کرد تو صورت خودشون...و به نظر من این فنر هی داره بیشتر پرت می شه...باید بگیرنش...ولی نه این که باز فشرده اش کنن!!!س
----------
یه سؤال:س
مورخ های گرام می گن تو دوران قبل از اسلام هم زن ها حجاب داشتن کمکی(نسبت به حالا :دی )...حالا سؤال من اینه که وقتی اسلام اومد و حکومتش تشکیل شد...بقیه ی اقلیت های دینی یا نه هر کسی که کلا مسلمون نبود رو مجبور می کردن حجابش مثل چیزی باشه که اسلام می گه؟...این رو که می پرسم بعضی ها می گن فرق می نه ما حکومتمون جمهوری اسلامی ه باید همه حجابشون اسلامی باشه...خوب مگه حکومت پیامبر اسلامی نبوده؟...اصلا چرا باید به زور؟...چیزای فرهنگی با زور نتیجه ی عکس می ده...اگه اعتقادتون اینه که حجاب خوبه...باید کاری کنی که ارزشش برا همه مشخص شه، جذابیت داشته باشه؛ تا خود طرف اون رو انتخاب کنه نه اینکه به زور باشه که پس بزنه...حالا ما کجای مملکتمون اسلامیه که این باشه
من از این نظر مالزی رو قبول دارم...اصل حکومتش اسلامیه ولی از نظر حجاب آزادن...س
مایی که خودمون رو الگوی اسلام می دونیم که از این نظر از خود غربی ها هم بدتر شدیم با این همه لباسای چیز!... می دونی کسایی که می خوان مسلمون شن یا مسلمونن و به ایران مهاجرت می کنن در بدو ورود به ایران چقدر جا می خورن از جامعه ی ایران؟
نظام اجتماعی و فرهنگی ایران داره از هم می پاشه
حجابی رو که گفتم فقط منظورم حجاب جنس مؤنث نیست
----------
بی خیالش ولش کن
تو حال خودت باش و بش فکر نکن
بی خیالش ولش کن
صفتش مثل گربه است قبلا این رو بت گفته بودم بزن تو خط عشق و حال قبلا یه بار مخت رو شسته بودم
----------
عکس هایی که دوستان از شخصیت من فرستاده بودن یا توی وبلاگ هاشون گذاشته بودن رو می خواستم بذارم ولی به دلایلی که نمی تونم همش رو بذارم...از این کار منصرف شدم
---------
فیلم "غریبه" که شبکه سه دو هفته پیش گذاشت دیدین؟...یه اسپیشل رپورت از طرف صداوسیما برای صهیونیسم...یک دهکده ی یهودی...کاملا مظلوم و موردظلم واقع شده جوری که یه نیمه کابوی رو تحت تأثیر قرار می ده و الی آخر...از یه طرف این صداوسیما بد و بیراه می گه از یه طرف واسشون تبلیغ می کنه...حالا جالبش اینجاست که "کنیسه" رو توی دوبله کرده بودن کلیسا!!!...آخه با اون قیافه ها و لباسای تابلوی یهودی بعد کلیسا!!!س
***
چند شب پیش شبکه4، توی برنامه ی مستند4 مستند"کودکان گمشده" رو نشون داد...درباره ی بچه های آفریقایی که توسط شورشی ها به بردگی گرفته می شن و چه بلاهایی که سرشون نمیاد...با چند تا از اونایی که تونسته بودن زنده از دست اونا فرار کنن(آخه اگه کسی رو موقع فرار می گرفتن مثله می کردن!) صحبت می کرد...یزرگ ترینشون فکر کنم 15-16 سالش بود که البته از 9سلگی اسیر شده بود...یکی از کارگرداناش ایرانیه...علی صمدی احدی...ولی بیو گرافی که تو سایتش گذاشته از خودش چیز جالبی نیس...یه کم به طعنه نوشته شده...س
----------
خیلی سخته چیزی از دو نفر بدونی که با استفاده از اون می تونی حال یه نفر دیگه رو بگیری...یا یه جورایی تلافی کنی(فرصتی که چند سال منتظر بودی)...ولی به خاطر یکی از همون دو نفر که دوستت ه (نفر دوم به من ربطی نداره)...باید جلو خودت رو بگیری(هنوز این قدر نامرد نشدم!)...فکر کنم بهتره به جای تنفر...فراموشش کنم
یا به عبارتی:س
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت؟
----------
هی می گه با طناب این تو چاه نرو هی من می گم اشکال نداره...به جان خودم اگه یه بار دیگه بگی این(یعنی من!) بلده و من رو بفرستی...تازه ضایع هم بشم! اونم بد فرم...جلو کسی که بدرقم داشتم صاف صاف تو چشاش نگاه می کردم و درخواستش رو بدون پاسخ می ذاشتم(اوه اوه) جوری که باعث شده بد فرم روم کلید کنه...من می دونم با تو! جناب فلفل نبین چه باریک!!!س