پنجشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۵

.::درد ساق پای راست::.

...سلام
یه مشاور آورده مدرسه از تهران...بد نبود...هر چند جوابایی که به سؤال های من داد همون چیزایی بود که خودم می دونستم یه جورایی چیزی که باید نشنیدم ازش...بهتر از بیکاری بود!...فقط ساعتش بد بود...2ظهر باید می رفتیم مدرسه...قبل و بعدش هم که طبق معمول بساط فوتبال به راه...س
کاش ایران هم سرعت اینترنت ش خوب بود تا من "پادکست" اینجا رو راه می انداختم...آخه بعضی چیزا با نوع خوندن و تن صدا(اوه اوه) اثرش بیشتره...خلاصه خیلی وقته تو فکرشم ولی نمی شه خوب...س
بعد عمری رفتم تو گروه بلاگرهای آبادان توی یاهو...رفتم عکس های اولین قرار وبلاگی رو نگاه کردم...کلی از اونایی که بودن دیگه نمی نویسن...ولی بعضی ها هم مث همفری بوگارت دوباره شروع کردن...چه جوجه بودیما :دی...فکر کنم سال81 بود نه؟یا 82؟
آها یه چیزی...چند وقت پیش می خواستم بگم ولی خوب هی یادم می رفت...می گم تا باشه از این سرشماری ها(گرفتی؟ :دی)

----------
برای یه نفر که می دونم اینجا رو می خونه ولی نظر نمی ده:س
فکر کنم تو هم منو دیدی...و فهمیدی که منم دیدمتون...هر چند خیلی بت گفته بودم نکن این کار رو، به عنوان یه دوست...در هر صورت صلاح کار خویش خسروان دانند...ولی بدون بین خودمون می مونه...سعی می کنم بین خودمون بمونه
چیه می خوای بگم مطمئن باش؟ اولا که تو اگه به کار خودت ایمان داری پس نباید نگران باشی که من چه می کنم...بعدشم...نمی گم مطمئن باش چون اونجوری قول دادم و زبونه دیگه یه وقت بد بچرخه و جریان همون لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود، بشه اون وقت شرمنده ات می شم!س
----------
این رو نگاه کنین
و بدانیم اگر کرم نبود زندگی چیزی کم داشت...
واقعا!!! اگه این کرمه نبود چه زندگیه سخت و خشکی داشتیم! :))س
کرم را باید ریخت جور دیگر باید دید!!!س
----------
جای قهر و اخم خندیدم تو را-
گفتمت باشد بخشیدم تو را-
باز هم این قصه ات تکرار شد-
آن قدر رفتی که دیگر قلب من از تو و از عشق تو بیزار شد-
اینها تکه هایی از یکی از شعرهای شاهکار بینش پژوه هه...حتما برای کسی غیر از اونیه که اول فکر کردی که کلی جمله(به این شعر ها که نمی شه مصراع و بیت گفت!) ازش رو حذف کردم
----------
تیریپ رنگی که فکر می کنم برای نیمه ی دوم امسال(که نصفش رفت) تا آخر نیمه ی اول سال دیگه است...یکم زیادی دخترونه اس...باید یکم بنفش یا یاسی و سفید کنارش به کار برده شه...
س


---------
پرنده به بارون گفت:س
ميشه ديگه نباری؟...آخه قطره های تو پرای من رو خيس ميکنن و من نميتونم پرواز کنم.
بارون جواب داد:س
من مجبورم ببارم...به خاطر درختا...گلا...به خاطر مزرعه ها...باغا...رودخونه ها و درياها...من به خاطر زندگی مجبورم ببارم.
پرنده گفت:س
اما من زندگی رو بدون پرواز نمی خوام!!!س
---------
این جناب رضایی بعضی مثال هاش رو دوست دارم(به جمله بندیم گیر نده!)س
درباره ی تفاوت نسل سوم و نسل اول انقلاب و چرا جو اجتماعی و فرهنگی داره این قدر رو به انحطاط پیش می ره می گه...برخوردهای افراطی که اولای انقلاب و حتی تا همین دهه ی هفتاد(دهه ی هفتاد رو خودم اضاف کردم) مثل این می موند که یه فنر رو هی فشرده کنی و فشرده تر...ولی مگه دست چقدر می تونه دووم بیاره؟ کم کم شروع می کنه به لرزیدن...تا جایی که این نسل فنر رو پرت کرد تو صورت خودشون...و به نظر من این فنر هی داره بیشتر پرت می شه...باید بگیرنش...ولی نه این که باز فشرده اش کنن!!!س
----------
یه سؤال:س
مورخ های گرام می گن تو دوران قبل از اسلام هم زن ها حجاب داشتن کمکی(نسبت به حالا :دی )...حالا سؤال من اینه که وقتی اسلام اومد و حکومتش تشکیل شد...بقیه ی اقلیت های دینی یا نه هر کسی که کلا مسلمون نبود رو مجبور می کردن حجابش مثل چیزی باشه که اسلام می گه؟...این رو که می پرسم بعضی ها می گن فرق می نه ما حکومتمون جمهوری اسلامی ه باید همه حجابشون اسلامی باشه...خوب مگه حکومت پیامبر اسلامی نبوده؟...اصلا چرا باید به زور؟...چیزای فرهنگی با زور نتیجه ی عکس می ده...اگه اعتقادتون اینه که حجاب خوبه...باید کاری کنی که ارزشش برا همه مشخص شه، جذابیت داشته باشه؛ تا خود طرف اون رو انتخاب کنه نه اینکه به زور باشه که پس بزنه...حالا ما کجای مملکتمون اسلامیه که این باشه
من از این نظر مالزی رو قبول دارم...اصل حکومتش اسلامیه ولی از نظر حجاب آزادن...س
مایی که خودمون رو الگوی اسلام می دونیم که از این نظر از خود غربی ها هم بدتر شدیم با این همه لباسای چیز!... می دونی کسایی که می خوان مسلمون شن یا مسلمونن و به ایران مهاجرت می کنن در بدو ورود به ایران چقدر جا می خورن از جامعه ی ایران؟
نظام اجتماعی و فرهنگی ایران داره از هم می پاشه
حجابی رو که گفتم فقط منظورم حجاب جنس مؤنث نیست
----------
بی خیالش ولش کن
تو حال خودت باش و بش فکر نکن
بی خیالش ولش کن
صفتش مثل گربه است قبلا این رو بت گفته بودم بزن تو خط عشق و حال قبلا یه بار مخت رو شسته بودم
----------
عکس هایی که دوستان از شخصیت من فرستاده بودن یا توی وبلاگ هاشون گذاشته بودن رو می خواستم بذارم ولی به دلایلی که نمی تونم همش رو بذارم...از این کار منصرف شدم
---------
فیلم "غریبه" که شبکه سه دو هفته پیش گذاشت دیدین؟...یه اسپیشل رپورت از طرف صداوسیما برای صهیونیسم...یک دهکده ی یهودی...کاملا مظلوم و موردظلم واقع شده جوری که یه نیمه کابوی رو تحت تأثیر قرار می ده و الی آخر...از یه طرف این صداوسیما بد و بیراه می گه از یه طرف واسشون تبلیغ می کنه...حالا جالبش اینجاست که "کنیسه" رو توی دوبله کرده بودن کلیسا!!!...آخه با اون قیافه ها و لباسای تابلوی یهودی بعد کلیسا!!!س
***
چند شب پیش شبکه4، توی برنامه ی مستند4 مستند"
کودکان گمشده" رو نشون داد...درباره ی بچه های آفریقایی که توسط شورشی ها به بردگی گرفته می شن و چه بلاهایی که سرشون نمیاد...با چند تا از اونایی که تونسته بودن زنده از دست اونا فرار کنن(آخه اگه کسی رو موقع فرار می گرفتن مثله می کردن!) صحبت می کرد...یزرگ ترینشون فکر کنم 15-16 سالش بود که البته از 9سلگی اسیر شده بود...یکی از کارگرداناش ایرانیه...علی صمدی احدی...ولی بیو گرافی که تو سایتش گذاشته از خودش چیز جالبی نیس...یه کم به طعنه نوشته شده...س
----------
خیلی سخته چیزی از دو نفر بدونی که با استفاده از اون می تونی حال یه نفر دیگه رو بگیری...یا یه جورایی تلافی کنی(فرصتی که چند سال منتظر بودی)...ولی به خاطر یکی از همون دو نفر که دوستت ه (نفر دوم به من ربطی نداره)...باید جلو خودت رو بگیری(هنوز این قدر نامرد نشدم!)...فکر کنم بهتره به جای تنفر...فراموشش کنم
یا به عبارتی:س

چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت؟
----------
هی می گه با طناب این تو چاه نرو هی من می گم اشکال نداره...به جان خودم اگه یه بار دیگه بگی این(یعنی من!) بلده و من رو بفرستی...تازه ضایع هم بشم! اونم بد فرم...جلو کسی که بدرقم داشتم صاف صاف تو چشاش نگاه می کردم و درخواستش رو بدون پاسخ می ذاشتم(اوه اوه) جوری که باعث شده بد فرم روم کلید کنه...من می دونم با تو! جناب فلفل نبین چه باریک!!!
س

شنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۵

.::باد از حرکت ایستاد::.

...سلام
یه حرف تکراری: خیلی هوای زشتیه...صبح سرده...ظهر گرم گرم...تا الان سرما نخوردم خیلیه...کلا با سرما ندارم من!...والا...لباس های زمستونی هم زشتن همشون...چیه این همه باهاس بپوشیم...اه اه...این یکم بگذره که تحملشو ندارم
آهان...هوای سرد فقط یه چیزش خوبه و حال می ده...چی؟...نونی که روی بخاری برقی گرم شه...اووووف...که چه باحال و خوشمزه اس...اصلا بذار ترد شه!س
***
چشم نمکی خودتی!...بیا...انقدر گفتی من بی حاشیه، من بی حاشیه...که حالا داره برات حاشیه جور می شه توپس!س
دو نفر تازه دارن می فهمن اسم مستعار به چه درد می خوره!س
موهای سفیدم داره زیاد می شه...اینقدر من رو حرص ندین!س
----------
پارسال همین روزها بود...آره همین روزها بود که پدرمون در اومد....واسه چی؟...اسباب کشی داشتیم به این خونه...پارسال بعد 13-14سال از اون خونه اومدیم اینجا...اونجا رو بیشتر دوست داشتم...چه خاطارتی دارم اونجا...هرچند این خونه تو همین یه سال خیلی خاطرات خوب داره...من هنوز روحم تو اون خونه سرگردونه...باور نمی کنی؟...اکثر خواب های با معنی(آخه چند وقتیه هر چی خواب می بینم مبروط به اتفاقات روزمره است) می بینم تو اون خونه هستم...شاید 90درصد خواب هام اونجام!...یکی بره روح من رو بیاره!س
آها آذر پارسال برا بعضی ها(!) هم شروع مرحله ی جدیدی بود...به قول بابام اولین رزمایش بود...س
----------
ما همینجور نشستیم که کسی زبونم لال زونم لال به خلیج فارس چیز دیگه ای بگه...این اماراتی که خود ما ایرانی ها همینجور پول می ریزیم تو حلقشون دارن جزیره می سازن چه جزیره هایی...با همین پروژه ی النخیل شون...ساحل آبیشون رو از 60کیلومتر به 1200کلیومتر افزایش دادن...حالا چقدر به محیط زیست ضربه می زنه واسه خشک کردن آب دیگه جای خود...حالا باز منتظر باش تا اگه کسی به جای خلیج فارس چیز دیگه ای گفت بری واسش پتیشن پر کنی
----------
نظرت چیه؟
اطیعوالله و اطیعو الرسول و اولی الامر منکم...وگرنه دهنت سرویسه اون دنیا!س
----------
:MP3 شناسنامه ی
*
نام: نسل اول
لقب: پنجاه و هفتی ها
تاریخ تولد: خرداد1342
تاریخ ظهور: بهمن 57
هدف: انقلاب، جنگ
رهبر: امام خمینی(ره)س
استاد: شهید مطهری، دکتر علی شریعتی
شخصیت منفور: شاه
متوسط سطح تحصلات:س
مردها؛ دیپلم-زن ها؛ سیکل
وسیله ی ارتباطی: رادیو، ضبط صوت
کتاب های مرود علاقه:س
آثار شهید مطهری و دکتر شریعتی
تیپ فکری: آرمان گرا
**
نام: نسل دوم
لقب: س
الف)فرزندان انقلاب
ب)نسل سوخته
تاریخ تولد: اوایل دهه ی پنجاه
تاریخ ظهور: اواخر جنگ و بعد از جنگ
هدف: سازندگی پس از جنگ
شخصیت منفور: صدام
نوع تفریخ: فیلم و سینما
شعار معروف: فرزند کم تر، زندگی بهتر
وسیله ی ارتباطی: ویدئو و واکمن
متوسط تحصیلات: فوق دیپلم و لیسانس
تیپ فکری: آرمان گرا و اصول گرا
***
نام: نسل سوم!س
لقب:س
الف)نسل سومی ها
ب)نسل پدرسوخته!!!(از قول یکی از دبیرهامون)س
ج)نسل عدم کنترل موالید...!س
تاریخ تولد: دهه ی 60
تاریخ ظهور: اوایل دهه ی 80
هدف: ؟
Mp3player-وسیله ی ارتباطی: اینترنت-موبایل
ماشین مورد علاقه: پژو206(بابا متوسط می گیریم دیگه!)س
دغدغه ها: کار، تحصیل، ازدواج
تیپ فکری: منتقد
سؤال اساسی: من کیستم؟
----------
نماهای کامپوزیت آلمینیومی رو که مد شده دوست ندارم
***
وقتی آی دی ش رو گفت...بدجور جا خوردم...آخه واسه کسی تو این شرایط...بعد با این نوع آی دی...یکم خطرناکه
*
کاغذ خواست نقاشی بکشه...همش یه مشت آدم عصبانی می کشه با دندونای تبز و ناخون های بلند و تفنگ و تانک و کلا خشونت موج می زنه تو نقاشی هاش...می دونی واسه چی؟...واسه اینکه همش یا داره کامپیوتر و پلی استیشن بازی می کنه اونم بازی های بزن بکش یا داره فیلم بزن بکش می بینه...خونوادش هم انگار نگرانش نیستن
----------
سؤالات کنکورهای آزمایش علامه حلی تهران به فروش می رسد!!!(می خوام ببینم پیگرد قانونی که گفته راسته یا نه :دی)س
----------
ایران از زمین فوتبال اخراج شد!س
----------
وقتی پیام بازرگانی نگاه می کنین به چیه اونا دقت می کنین؟
تا حالا دقت کردین کدوما کار یه کانون تبیلغاتیه؟
مثلا، تاژ ،کانون فرهنگی آموزش، پالاز موکت اینا کار یه کانون تبلیغاتیه
گاج و رمزینه و جهش هم کار یه دفتر تبلیغاتیه دیگه
یا مثلا کدوما دارن بر ضد هم عمل می کنن
برای مثال تاژ و پاکسان دعوا دارن؛ پاکسان می گه خمیردندان نسیم و پونه ماشین جایزه می ده، تاژ می گه خمیردندون وسیله ی بخت آزمایی نیس یا مثلا همون پودر لباسشویی!...حالا پاکسان هم یاد گرفته می گه آیا بهتر نیست محصول شما علاوه بر کیفیت(شعار اصلی تاژ) آنزیم هم داشته باشد!!!س
یا یکی دیگه...گاج می گه: به جای آنکه چندین کتاب بخوانید کتاب های گاج را چندین بار بخوانید؛ بعد تست قرمز می گه: کتاب مارا فقط یک بار با دقت بخوانید
حالا برین بشینین فکر کنین که من چقدر قاط زدم که به چیزایی توجه می کنم!س
---------
نایک
-جین-شکلاتی یه سفید روش

سه‌شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۵

.::اون گربه رو بگیر خفش کن::.

...سلام
----------
کلی نگرانی...برای دو سه نفر...س
از یه طرف همونی که تو این پست گفتم نگرانشیم دیگه واقعا اوضاعش وخیم یا شایدم ضخیم! شده...حتی دبیرهامون هم میریزن به هم به خاطر این...حیفه حیفه حیفه(به صورت داد بخونید)س
***
از یه طرف دیگه خواستن مچمون رو بگیرن...فهمیدن اشتباه کردن...چون اتحادمون رو نگه داشتیم...همه...ولی بعدش...حالا دیگه می خوان زهرشون رو بریزن...آخه آدم چقدر کوته فکر باشه که...س
***
حذف شد...متنی به اندازه ی یه پست کامل...اعصاب نداشتم همینجوری نوشتم و نوشتم بعد هم پست کردم...رفتم حموم آب که ریخت رو سرم احساس کردم از سرم بخار بلند شد...آروم شدم...برگشتم اینا رو پاک کردم...س
----------
در مورد پست قبل:س
ببینید...من نگفتم شیطون اختیار داره...نه...وقتی می گم داره در و پنجره ها رو می بنده، تو می تونی بری...وقتی میاد طرفت، می تونی بری...وقتی می ایسته جلوت، می تونی بری...وقتی به سر و کولت آویزون می شه، اگه هنوز بش اجازه دادی تا این مرحله می تونی بندازیش پایین...و در آخر...من نگفتم کار آخر رو اون می کنه...نه...اون نمی تونه...شعر رو بخون تا بفهمی که گفتم ما این کار رو می کنیم...بعدشم...این "ممم...و...و..واه" صدا نیست!...اینا تعلل نویسنده است که بگه چی کار کرده یا نه
----------
بعد کلی یه فوتبال بازی کردیم که از دیروز تا حالا تموم بدنمون درده!س
----------
پ ن 1و2: حذف شد
پ ن3: خیلی متن کمم ملاتی بود نه؟...راستش اصلا نمی خواستم به روز کنم...یعنی موضوع اصلیم همون چیزایی بود که پاک کردم...ولی راستش...تا همین جاش کار ناخواسته یا ناکرده ی من داره باعث دردسر یه نفر می شه...نمی خوام دیگه بیشتر از این اذیت بشه...
س

پنجشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۵

.::وقتی نردبان شکست::.

درها رو می بنده، پنجره ها رو هم. درزها رو می گیره روزنه ها رو هم...اون همیشه اونجاست...آماده است...منتظره...س
تند و گستاخ و بی مهابا میاد طرفت...چه اومدنی...با اشوه و ناز...پیدات می کنه...می ایسته جلوت...دستاش رو حلقه می کنه دور گردنت...جستی می زنه و پاهاش رو قلاب می کنه دور کمرت...و...ممم..و...و...اه...س
سوی من چه لب می گزی که مگوی
لــــــــــب لعــــلی گزیده ام که مپرس

مواظب بودی یا نه؟...او شیطان بود...روحت را آرام آرام می مکید!س
----------
پ ن 1: وقتی حافظ هم در مقابل کارات کم میاره!!! :س
گفتمش زلف به خون که شکســـتی گفتا
حافظ این قصه دراز است بقرآن که مپرس
پ ن 2: قیافم رو بعد 3ماه عوض کردم...هنوز بش عادت نکردم!س

چهارشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۵

.::نیابی اثرم::.

...سلام
درباره ی تم جدید از اونایی که تعریف کردن و تبریک گفتن و چه اونی(فقط یه نفر بم گفته خوب) که انتقاد کرد ممنون...مخصوصا روزبه(مهندس80) که کلی حال داد بهم!...باز هم ممنون
سر یه جریانی کاپتان بلک این رو واسه من نوشته...با تشکرات چیزیزه...س
---------
:چند اپیزود
چیز شکسته...بحث به پا شده با خنده...می گن یعنی حالا گچش می گیرن؟...بعد هم با بند می اندازن دور گردنش!...س
***
زمان:زمستان پارسال- مکان:کلاس- توضیحات: بخاری نداریم
دبیر مربوطه: شما آرش ندارین تو کلاستون؟
ما: نه
دبیر: پس با چی خودتون رو گرم می کنین؟!س
صدای انفجار خنده
***
می گه تو مگه پادشاه نیستی...می گم چرا...می گه خوب هر پادشاه یه ملکه هم داره دیگه...می گم خوب که چی...می گه می شه من ملکه ات باشم؟!...می گم برو بابا من اگه ملکه می خواستم که پادشاه نمی شدم...یعنی نه ملکه دارم و نه خواهم داشت!...می گه چرا؟...می گم چون من پادشاه (...)های عالمم!س
***
از اینکه حمل مشعل بازی های آسیایی با آبرو ریزی تمام انجام شد ابراز همه چی می کنیم!س
----------
همه برادرا چشا رو درویش کنن!س
چقدر شنیدیم پخش فیلم جشن دختران، استخر بانوان، جشن عروسی فلان بازیگر و هنرپیشه، اینقدر برخورد نکردن و نکردن تا رسیدیم به جریانی که تازگی پیش اومده...من کاری ندارم که حالا طرف خودش بوده یا یکی شبیه به اون بوده...ولی...اگه توی دستگاه قضایی برای همچین چیزایی جریمه های سنگین می ذاشتن آیا باز هم کسی این جرأت رو به خودش می داد تا این کار رو بکنه...حتی اگه اون فیلم حقیقی باشه...فعلا که جزایی بیش از یک سال حبس نداره...پس این افتاضاحات همچنان ادامه خواهد داشت...س
---------
برای تویی که گفتی از عرفان بنویسم(با تأخیر)س
شاید دیگر مرا نشناسی، شاید مرا به یاد نیاوری. اما من تو را خوب می شناسم. ما همسایه ی شما بودیم و شما همسایه ی ما و همه مان همسایه ی خدا.س
یادم می آید گاهی وقت ها می رفتی و زیر بال فرشته ها قایم می شدی. و من همه ی آسمان را دنبالت می گشتم؛ تو می خندیدی و من پشت خنده ها پیدایت می کردم.سخوب یادم هست که آن روزها عاشق آفتاب بودی. توی دستت همیشه قاچی از خورشید بود. نور از لای انگشت های نازکت می چکید. راه که می رفتی ردّی از روشنی روی کهکشان می ماند.س
یادت می آید؟گاهی شیطنت می کردیم و می رفتیم سراغ شیطان. تو گلی بهشتی به سمتش پرتاب می کردی و او کفرش در می آمد. اما زورش به ما نمی رسید. فقط می گفت: همین که پایتان به زمین برسد، می دانم چطور از راه به درتان کنم.س
تو، شلوغ بودی، آرام و قرار نداشتی. آسمان را روی سرت می گذاشتی و شب تا صبح از این ستاره به آن ستاره می پریدی و صبح که می شد در آغوش نور به خواب می رفتی.س
اما همیشه خواب زمین را می دیدی. آرزویی رؤیاهای تو را قلقلک می داد. دلت می خواست به دنیا بیایی. و همیشه این را به خدا می گفتی. و آن قدر گفتی و گفتی تا خدا به دنیایت آورد. من هم همین کار را کردم، بچه های دیگر هم؛ ما به دنیا آمدیم و همه چیز تمام شد.س
تو اسم مرا از یاد بردی و من اسم تو را، ما دیگر نه همسایه ی هم بودیم و نه همسایه ی خدا. ما گم شدیم و خدا را گم کردیم... .س
دوست من، همبازی بهشتی ام! نمی دانی چقدر دلم برایت تنگ شده. هنوز آخرین جمله ی خدا توی گوشم زنگ می زند: از قلب کوچک تو تا من یک راه مستقیم است، اگر گم شدی از این راه بیا.س
بلند شو. از دلت شروع کن.س
شاید دوباره همدیگر را پیدا کنیم.س
"در سینه ات نهنگی می تپد-عرفان نظرآهاری"
[حالا آشتی؟ :-پی]
--------
بابا بزرگم توی دوران جالبی زندگی کرده و می کنه...متولد 1300 ه...دوران رضاخان رو دیده(حالا اگه بگیم بچه بوده ولی حداقل دورانی که تعریفای اون دوران که قابل اعتمادتر بود رو شنیده و نتیجش رو دیده)...رضا شاه...انقلاب...جمهوری اسلامی...کل دیوان حافظ و گلستان و بوستان سعدی رو حفظه...وقتی براش حافظ می خونیم اگه اشتباه بگیم غلط هامون رو هم می گیره...تفسیرش هم می کنه و می گه درباره ی چیه...البته الان یکم فراموش کرده بعضی هاش رو...5-6سال پیش بهتر بود حافظه اش...خلاصه...داشتم می گفتم دوران جالبی زندگی کرده...از وقتی که با قاطر می رفتن تا حالا که هواپیما و انواع و اقسام ماشین...از وقتی که چرتکه بوده و تلگراف...تا حالا که کامپیوتر و ایمیل و چت!...از چراغ با پی گوسفند(!) تا انرژی هسته ای...خیلی جالبه نه؟...یعنی نسل های آینده هم درباره ی ما اینجوری فکر می کنن؟
---------
می خوام برم لباس بخرم...باشه این چند روزکه تعطیلی برو بخر...ما هم نیستیم حواست باشه ها...اینا بی غذا نمونن!...باشه...رفتی بخری؟...نه...چرا...حسش نبود...یک هفته بعد...یکی میاد...صبح...بیدار شو مگه نمی خوای بریم خرید...هان؟...پاشو...باشه...بریم؟...نه...چرا؟...واسه چی لباس بخرم؟...وا...بیخی بابا...چطور اون موقع می خواستی بخری...اون موقع اون موقع بود...نکنه می خواست خواستگار برات بیاد یا می خواستی بری خواستگاری...آره اتفاقا قرار داشتم...(خنده)خوب با کی...با یکی بود دیگه...خوب چی شد به هم خورد؟...آره(خنده)...چرا؟...خوشم نیومد قیافه نداشت!(خنده)...مگه همه چی قیافست، کمالات داره خوب...برو بابا آدم چقدر کمالات ببینه تحمل قیافه هم هست ها...من به نیات شوم تو پی بردم!(خنده)...آخیش...باشه بابا نمی خواد بریم خرید...من که از اول گفتم
***
دکی این دفعه که اومده بود...همه مون رو معاینه کرد...ولی...صدای قلب من رو نشنید...من که گفتم باطل شد!...حالا باز گوشی هاتون رو بیارید بذارید روی دنده ی دوم یکم سمت چپ من!...نیست...عمرا بشنوید!س
---------
دفتر شعرم را باد ربود
پسر همسایه قایقی ساخت از آن
ماهی قرمز حوض، راز تنهایی دلم را فهمید
"لاله صبوری"
(امیدوارم درست نوشته باشم شعر رو)
---------
هنر ایرانی و اسلامی پر از ریزه کاری و نقش های پیچیده است و اکثر کارها قرینه است و حول یک نقطه است(مثلا اگه یه باغ که یه حوض داشته باشه حوض رو در وسط می ذارن)...جوری که بعضی از اونایی که فلسفه ی هنر خوندن معتقدن...چون در اسلام گفته شده از تنهایی و تنها بودن حضر کنید؛ معماران و هنرمندان اسلامی هم یه جای خالی توی کاراشون (مثل کاشی کاری ها) نذاشتن و پرش کردن و حول یک نقطه چرخیدن رو هم به چرخیدن درو خونه ی خدا ربط می دن...بر عکس...غربی ها که یه جورایی پشتوانه ی هنری زیادی مث ما ندارن...الان سادگی...یک دست بودن کار و یه جورایی خالی بودن صفحه ی کار رو بهتر می دونن و اتفاقا سعی می کنن کاراشون قرینه نشه!(بازم مثال همون باغ ولی حوض رو می برن یه گوشه اش می ذارن)...و این رو هر روز به جلو می برنش...ولی ما با این همه پشتوانه ی هنری و فرهنگی...وقتی بخوایم کاری کنیم...من خودم رو می گم مثلا...یه چندتا اسلیمی و ترنج و گوشه و لچک می زنیم تنگ کار و این می شه کاری که مثلا سنتی هم کار کردیم...ولی کی تا حالا اومده این هنر و جلو ببره...معماری ایرانی رو جلو ببره؟...چرا فقط داریم از این معماری برای مساجد و مکان های مذهبی استفاده می کنیم؟
----------
پروژه ی پاکستان...شرووووووع...شد!س

یکشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۵

.::آدامس با طعم سیب ترش::.

...سلام
تغییر و تحول رو که مشاهده می کنین...البته فقط گلری مونده که اونم تا آخر هفته یه تمی که به این تم بخوره براش پیدا می کنم می ذارم...تم قبلی دیگه بم حال نمی داد...زیادی جینگول بود دیگه!...تازه فهمیدم! :دی
نظرتون رو هم بگیندرباره ی این شکل و شمایل...س
این پست فقط برای معرفی تم جدید بود