دوشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۵

.::یک بوس کوچولو::.

...سلام
امروز...5دی...سالگرد زلزله ی بم
هبچ وقت یادم نمی ره...تک تک لحظه ها...قدم به قدم...اردیبهشت81...واسه یه مسابقاتی رفته بودیم کرمان...یه روز هم رفتیم بم...یادم نمی ره قیافه های بچه هایی رو که جلوی ارگ بم برای استقبال از ما اومده بودن...یادم نمی ره قیافه ی پیرمردی رو که داشت توی ارگ خشت درست می کرد و خشت به خشت اونجا رو عوض می کرد...یادم نمی ره اون قیافه های توی مسجدجامع بم رو...چند توریست هم بودن...یعنی اون ها هم بعد از شنیدن خبر زلزله ی بم اینجوری فکر کردن؟
----------
قراره چند وقتی دیگه فکر نکنم(بگو مگه تا الان فکر هم می کردی؟)...س
----------
نمی خوام کلمه ای ملکه ی ذهنم باشه...س
----------
سرت رو بیار نزدیک...بیار بذار روی سینه ام...چی می شنوی؟
----------
داستان آخر کتاب "یک دختر جلف" رو متوجه نشدم چی به چی شد...اگه کسی خونده بگه چون خیلی تو کف موندم این آخری چی شد
----------
می گفت ارسلان یادته؟ گفتم نه گفت بابا دبستان همکلاس بودیم گفتم آها آره گفت دارن برمی گردن گفتم مگه کجا بودن؟ گفت چند سالی شیراز بودن الانم دارن میان همین خونه ی سرنبش کوچه ی خودمون گفتم خوب به سلامتی
بعد یه مدت من من(با کسره بخونید) کردن گفت یادمه یه خواهر کوچیکتر داشت اون موقع خوشکل بود حالا یعنی چی شده
من:برو بابا لامصب تا کجاش رو فکر کردی تو خجالت بکش، تو چه تو کفی؛ بابا بی خیال:O :O :))
----------
می دونی اسم آهنگ تیتراژ برنامه ی "هزار راه نرفته" چیه؟...توی شهر کتاب نیاوران گذاشته بودا ولی عجله داشتیم نشد برم بخرم...دفعه بعد هم هر چی تو این سیستمشون سرچ کردیم پیدا نشد...س
آها بذار بگم چه جوری بود سیستم ه...یه دستگاهی بود که یه مانیتور صفحه لمسی داشت با یه دونه هدفون...اسم آهنگ، خواننده، و اینا رو می نوشتی اگه جزء موجودیشون بود آلبوم رو میاورد که می شد تمام ترک هاش رو گوش کنی...به جای اینکه هی بگی این رو بذار گوش کنم اون رو بذار یا هی بدبخت فروشنده رو سؤال پیچ کنی که فلان آلبوم رو داری یا نه

جمعه، دی ۰۱، ۱۳۸۵

.::فال شب یلدا::.

دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوه ی شهر آشوبی
جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود
جان عشاق سپند رخ خود می دانست
و آتش چهره بدین کار بر افروخته بود
گر چه می گفت که زارت بکشم می دیدم
که نهانش نظری با من دل سوخته بود
کفر زلفش ره دین می زد و آن سنگین دل
در پیش مشعلی از چهره بر آفروخته بود
دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت
الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود

چهارشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۵

.::این را نخوان::.

...سلام
خوب برگشتم... بگین برنمی گشتی هم زیاد فرقی نمی کرد
ببین خودمم نمی دونم چرا این پایینی ها رو نوشتم ولی فکر نمی کنم به درد تو بخوره...حوصله نداری نخون! همین که اومدی ایول! س
به جون خودم من اگه همچین متنی رو توی وبلاگی ببینم حتی به صورت آف لاین هم نمی خونمش!...پس نگو طولانی ه من که می گم نخون اصلا!...خیلی بی کاری اگه بشینی این رو بخونی!س
سفرنامه ای که بعضی چیزها به دلیل نبود حوصله ذکر نشده!س
فرودگاه که رفتیم یادم اومد دوربین رو جا گذاشتم...حالا تو چه وضعی؟40دقیقه مونده به پرواز...با نگاهی ملتمسانه:دی بابا رو راضی کردم بره از خونه دوربین رو بیاره...خلاصه من رو با زور فرستادن تو سالن انتظار و هنوز دوربین بی دوربین...خلاصه...واسه سوار شدن هم اینقدر لفتش دادم تا بلاخره دوربین رو روی باند بهم رسوندن...حالا کجا رفتم؟
تهران>شمیرانات>ولنجک>فکر کزدی حالا می خوام بگم ویلای ساسان اینا!!؟ نه عزیز دلم! خوابگاه دانشگاه شهید بهشتی
یک ساعت از آبادان تا تهران دوساعت از مهرآباد تا خوابگاه...به میمنت حضور بنده دو روزی برف بارید چه برفی!س
خوب بگم که برادر گرام سال آخر فوق لیسانس حقوق ه و اونجا ساکن که منم رفتم اونجا...البته با خیلی از بروبچز اونجا قبلا آشنا شده بودم...توی اردوهای جنوب و عقد داداشم...هرچند بیشتر اونایی که توی اردو جنوب بودن من رو به اسم هم می شناختم ولی من فقط اونا رو به چهره...س
شب چندتا عکس از زندگی دانشجویی توی خوابگاه گرفتیم و صبح که بلند شدیم دوربین ه سی سی دی ش سوخت!...یعنی آخر آخر آخر ضد حالی که می تونست پیش بیاد!...دانشکده ها مختلف دانشگاه شهید بهشتی رو گشت زدم و دو سه دقیقه ای هم سر یکی از کلاس های معماری نشستم...راه رفتن با احتیاط روی زمین یخ زده هم واسه خودش پروژه ای بود...س
هر چی دانشکده ها فنی تر می شد دانشجوهاش جلف تر می شدن!...دختر و پسر بود که با برف تو سروکله ی هم می زدن...حالا باز دخترا می زدن زیاد محکم نمی تونستن بزنن ولی بعضی پسرها بدرقم محکم می زدن...جوری که فکر کنم اگه یکی از دخترا در یکی از صحنه ها یکم اونورتر(چه فرقی می کنه کدوم ور حالا!) بود گلوله برفه که بش می خورد هیچ با پهن می شد وسط برف ها...س
اینجا رو خلاصه کنم می شه: سلف و درمونگاه دانشگاه و مسجد دانشگاه
فرداش رفتیم دانشگاه علوم پزشکی ایران دنبال خواهرم...بعد رفتیم یکی از این فست فود باگت و چیکن کوردن بلو میل نمودیم! :))...ولی خداییش کار تبلیغشون و بروشور و کلا تیریپشون قشنگ بود...بعد هم پیاده خیابان هایی که فکر کنم کشور دیگری بود :دی طی نمودیم تا به سعدآباد رسیدیم...و آنجا بود که باز افسوس نداشتن دوربین را بدجور همه جایمان را سوزاند!...از کاخ ها بگذریم چون الان خیلی حا مث این کاخ ها و خیلی بهترش رو دارن!...جالب بود...ولی جالب تر از کاخ ها موزه ی برادران امیدوار ه...سال 33، 99تا کشور رو به غیر از چین و روسیه گشتن...از جزایر اقیانوس آرام تا قبایل بدوی آمازون که لخت و پتی بودن(اشتباه نشه من فقط پاهام پتی ه الکی فکر نکنین با اونا نسبتی دارم!)...چیزایی از سفر با خودشون آورده بودن معرکه...خلاصه...اومدیم پایین و با سرک کشیدن به داخل کاخ های دولتی که باعث شد حفاظت هشدارکی به ما بده پیاده رفتیم تا اما زاده صالح...آها...هر سه شب واسه نماز مغرب و عشا امام زاده صالح بودیم...س
یه چیزی...همه ی اینایی که مرفه بی دردن(!) مرض دارن چیز گرون بخرن؟...توی شهر کتاب نیاورون که ماشالله هم خودش سانتی مانتال ه هم کسایی که میان اونجا :دی کتاب ها که قیمتش مشخصه ولی لوازم التحریر و چیزای بازم سانتی مانتال تزئینی خداییش خیلی گرون بود! منم که عمرا اگه واسه چیزی که به نظرم ارزش اون قیمت رو نداشته باشه پول بدم!...ولی قشنگ بودااا :دی
هر چند یدونه از این لباس های سرهمی واسه یه نی نی از یه جا دیگه خریدم به قیمت دولاپهنا!...توی شهر کتاب سیستم خرید فروش سی دی های صوتیش جالب بود...برو ببین حوصله ندارم بنویسم چه جوریه خوب!...فرداش هم که رفتیم رأی دادیم...5به تااز 15تای شورای شهررای دادم...7- 8تا از 16تای خبرگان و دوتای میاندوره ای مجلس...که فقط یکی از خبرگانی هایی که بش رأی دادم رآی نیاورد...خداییش این تهران باید واسه هر منطقه اش 15تا نماینده داشته باشه نه واسه کل شهر...آبادان با این کوچیکیش 9تا نماینده داره...آها گفتم آبادان...یه پرانتز باز کنم...وقتی فقر اجتماعی و فقر فرهنگی تو این شهر موج می زنه نباید انتظار زیادی از شعور سیاسی داشت!...پرانتز بسته!س
شب هم رفتیم پیش شقایق فسقل...ماشالله...نازی...کولولو...خونه ی اینا که می خواستیم بریم جوراب یکم خیس شده بود چون توی برف راه رفته بودیم(هر چند طرف اونا خشک خشک بود) بیرون خونشون وسط خیابون جوراب عوض کردم! عمرا اگه توی آبادان همچین کاری کنم :دی
روز بعدشم رو هم خلاصه و تیتر وار می گم چون واقعا خودمم داره حالم به هم می خوره از بس تایپیدم
دانشگاه شهید بهشتی-کانکس ها-دانشگاه تهران-سانویچ بوفه ی دانشکده ی حقوق-دانشکده هنرهای زیبا(تیریپ های باحال خنده دار :دی)...انقلاب راسته ی کتاب-مرکز خرید روایت فتح-مترو(کنسرو آدم-تمرین فشار قبر)...فرودگاه توی هواپیما اولین جرقه ی سرما خوردگی و تمام
آخیش!س
نکات:س
توی خونه لباس رو میندازی توی ماشین می شوره، تویخوابگاه می ندازی تو تشت می شوری!س
واسه خودم یه مشت کتاب و دو-سه تا سی دی گرفتم
زمستون و پاییز واقعی هم دیدیم بلاخره! :دی
براف روی درخت ها آذم رو یاد دوران مهد کودک مینداخت که با پنبه روی شاخه های درخت مثلا برف می ذاشتیم
هم مایی که تو شهر های کوچیکیم و هم اونایی که توی هشری مث تهرانن داریم به یه نوع عمرمون رو تلف می کنیم...ما از نبود کوچکترین امکانات و اونها از هدر رفتن وقت
بهتره پول خوب داشته باشی بری از امکانات استفاده کنی و برگردی شهر خودت
آدم های خرپولی که 20میلیون بالاتر بودن قیمت ماشینشون براشون فرق نکنه هم هست!س
ترک ها آدم های خیلی باحالین
جوک ترکی رو که یه ترک تعریف کنه خیلی مزه می ده
سید (شخصیت عصر یخ)رو هم ملاقات کردیم..البته ببخشید...کسی که صدای اون رو به نقص تقلید می کرد و کلی خندیدیم (طرف الان دیگه قاضی ه!)ی
این سفر رو باید زودتر می رفتم
اگه کسی پیش دانشگاهی ه یا پشت کنکوری کلا قبل از کنکور!...بش پیشنهاد می کنم یه گشتی تو دانشگاه ها قبل از رفتنش به اونجا بزنه
اصلا اصرار نکنین من عمرا دانشگاه شریف نمی رم...هوای منطقه اش خیلی آلوده اس! :دی
ملت مونث چکمه که می پوشن به همون نسبت پاچه ها می ره بالا و می شه شلوارک...به جون خودم هوا سرده...اونی که زیر پات ه برفه هااا...به قول یه بنده خدایی، باشه بابا من دوست دارم سرده مریض می شی خوب!س
و یه سری مسایل دیگه که باید به بروبچز خودمون به صورت جداگانه بگم و یه چیزای دیگه ای رو گوشزد کنم

سه‌شنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۵

.::آبستن خورشید::.

...سلام
حدود دو هفته به امتحانات ترم مونده...دو تا تپلش رو هم سنباد می ده!!!...منم که این ترم از کل دبستانم کمتر خوندم!!!...حالا تو این گیری ویری...به کله ام زد برم سفر...تنهایی...شنبه بعد از کلاس رفتم بلیت(بلیط؟:دی) گرفتم...امشب پرواز دارم(بعضی ها هم گفتن نمیام، ضرر کردی!)...البته اگه کنسل نشه! چون پروازهای دو شب پبش کنسل شده...نه بابا پروازم لوفت هانزا نیس با اون مهماندارهای بلوند موطلایی!!! (بدون قصد و غرض گفتم :دی )...نکنه از سری پروازهای شهادت باشه؟(مث سی-130، فوکر، توپولوف و اینا) بعد می شم شهید جوان ناکام پاپتی!...بعد توی آگهی فوتم میزنن: با نگاه آخرینش خنده کرد، ماندگان را تا ابد شرمنده کرد!!!...خلاصه...قرار بود برم کوبر...فعلا دارم یه جای دیگه!...فقط خدا کنه سرما نخورم تو سرمای اونجا وگرنه وضعیت امتحانام دیگه نور علی نور می شه!...حالا خوبه شب مجبور شم شب بیام پایین این پست اضافه کنم: کنسل شد!س
آها بگم که اگه رفتم شنبه شب برمی گردم...فکر نمی کنم به نت دسترسی داشته باشم...اگه هم داشتم آف لاین هام رو چک نمی کنم چون من مسیج هام رو توی آرشیو نگه می دارم و نمی خوام حتی یه خطش رو از دست بدم!...پس اگه کاری داشتین همین جا کامنت بذارین شاید دیدم...اگه هم کار فوری داشتین "بگردی پیدا می شه!"س

----------
میم مثل مادر رو هم دیدم...سه جاش خیلی احساسات آدم رو چیز می کنه(من از این جمله ها بلد نیستم!)...یکی از اون سه جا من دستام ناخودآگاه رفت رو سرم...اول فیلم صدای خش خش پفک و چیپس میومد ولی بعد همه فهمیدن با این فیلم نمی شه تنقلات خورد...وقتی هم اومدیم بیرون هرچی تو چش و چال مردم نیگا کردم ببینم کسی گریه کرده چیزی پیدا نکردم...دریغ از یه چشم خیس...ولی خداییش اینایی که می گن تو سینما غش کردن خیلی اموشنال شون بالا بوده...ولی خیلی قشنگ بود...مخصوصا بازی پسره و گلشیفته(کی موند پس؟ :دی)...تازهههههههههه...یکی از بچه هامون هم توش بازی می کنه :دی (اگه بفهمه کله ام رو از جا می کنه)س
هر کسی از وقتی به دنیا میاد دو تا فرشته داره که تا آخر عمر مواظبشن...من فرشته هام رو کشته ام؟!س
----------
خوب این روزا بحث انتخابات و این حرفا...چند تا تیریپ انتخاباتی بریم:س
قیافه ی شهرها رو به گند کشیدن با این قیافه های چیزیشون :دی
این "رایحه ی خوش خدمت" که احمدی نژادی هستن معلومه یه پول گنده ساپورتشون می کنه...پوستر و بروشورها و فیلم های که دم ستادشون تو آبادان پخش می کنه از مشابه هاش خیلی کیفیت دار تر و حرفه ای تره...یعنی پول خوب دادن...ولی خوب هیچ کدوم از این لیست به درد نمی خورن :))س
منم اصلا حواسم نبود قبل از شروع تبلیغات یه تبلیغ واسه خودم می کردم مثلا 100تومن می دادم مخابرات یه اس ام اس واسه کل شهر می زد که کار تبلیغات انجام میدم...کلی به جیب می زدم هیچ...در مقابل پوسترهایی که اینا زدن مطمئنم کارای بهتری انجام می دادم و یکم پا می گرفتم تو شهر حداقل...چند روز پیشا داداشم گفت چرا این کار رو نکردی؟ منم موندم چی بگم
امروز اومده صداوسیما اومده بود مدرسه واسه مصاحبه درباره انتخابات...اول که نیگا می کردن هر کی ریش کاملتری داشت انتخاب می کردن...بعد هم یه برگه می دادن دستش می گفتن از این چیزایی که این تو نوشته بگو!!!...اولا که اگه یکم سیاست داشتین از تیریپ های دیگه هم میاوردی تا مثلا بگی از همه قشر تو انتخابات شرکت می کنن(هر چند یکی اینجوری رفت مصاحبه کرد)...بعدشم اگه مصاحبه است ما باید نظرمون رو بگیم نه تو بگی ما چی بگیم!س
آبادان شبها روی ویبره است!...همه آهنگ بندری گذاشتن و حالا بیا آه هلهه :دی...طرف گوپس دوپس گذاشته تو ستادش بعد دم در ستادش ایستاده خودش رو گرفته خوش و بش می کنه: به به سلام حــــاج آقــــا!...فقط کافیه چراغ ها رو خاموش کنن دو تا فلاشر هم بذارن توش اون وقت می شه توش اکس بترکونیم!س
یکی از وبلاگ نویس های قدیمی آبادان(البته الان نمی نویسه دیگه) هم کاندیدای شورای شهر شده...اسمش رو نمی گم چون تبلغ می شه واسش! :دی...همفری بوگارت می دونه کی رو می گم!س
-----------
بازی های آسیایی هم که آخر عقده ی عرب ها رو داره نشون می ده...از بازی مهدی بی یاک تا طرز گروه بندی والیبال و تیم بسکتبال قطر که منتخب آفریقاست و تیمهای دو و میدانی کشورهای عربی که اکثرا کنیایی هستن...سر کی رو گول می مالن؟ می گم...کشورها میزبان مسابقات می شن که درآمدی از مسابقات عایدشون شه...ولی قطر که همش خرج کرده...حتی فیلمبرداری بازی ها و راننده اتبوس هم از کشورهای دیگه آورده...پول اضافی همینه
----------
یه مشت بچه مهد کودکی و دبستانی رو ردیف کردن مثلا راهپیمایی واسه روز جهانی ایدز...س
خبرنگار: واسه چی اومدی؟
بچه: واسه مبارزه با ایدز(!)س
خبرنگار: خوب اومدی چی بگی؟
بچه: اومدیم به بزرگترهامون بگیم کارهای بدبد نکنن
خوب آخه این بچه چیش به مبارزه با ایدز؟ :))
----------
در قصه ی تو گم شده ام جای من کجاست
تصویر سایه روشن فردای من کجاست
می پرسم از خودم در این خواب های گنگ
تعبیر آفتابی رؤیای من کجاست
در ابتدای قصه ی تو راه می روم
معلوم نیست، آخر دنیای من کجاست
دل شوره، رنج، وسوسه، پایان سرنوشت
این شام آخر است، یهودای من کجاست
سطری پر از سکوت شده ام، سرد سرد سرد
در شعر ناگزیر تو معنای من کجاست
چون موج بی قرارم و چون باد در به در
آرامش دوباره ی دریای من کجاست
در ذهن من هنوز غزل موج می زند
این همنشین روز مبادای من کجاست
با من بگو کجای جهان ایستاده ام
من کیستم؟ شکوه غزل های من کجاست؟
حسین نعمتی-مرحوم روزنامه ی شرق-جمعه4دی1284

دوشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۵

.::از هزاره ای دور::.

...سلام
----------
خوب گفتین چرا در مورد اسم اشخاص سربسته می نویسم...البته بعضی هاش سربسته ی بسته هم نبودا...ولی خوب ببینید...هر کسی در دورانی که مسئولیتی داره نمی تونه بعضی چیزها رو اون موقع بگه...یا بر عکس اون کسی که درباره اش نوشته می شه ممکنه دارای مسئولیتی باشه یا موقعیتی داشته باشه که اگه اسمش آورده بشه براش مشکل ساز شه...در این مواقع باید زمان بگذره تا از اهمیت موضوع کاسته بشه بعد شاید گفته شه!س
----------
ببین من گفتم چیزی نمی گم ولی شرطی رو که گذاشتم کاملا جدی گفتم...من اگه بخواد با پاپوش برام مشکل ایجاد کنن مطمئن باش آبروی خودم رو مهم تر از خیلی چیزای دیگه می دونم...این رو اینجا گفتم که فکر نکنی وقتی بات حرف می زنم می خندم دارم باهات شوخی می کنم...می گی پر رو ام؟...آره پرروام...همینجور که نوکم رو بستم پاش بیفته همینجور هم می تونم نوک بچینم...نه تهدید نیس...هشداره...چون خودم هم دوس ندارم این کار رو بکنم...چون تجربه اش رو دارم و دیدم!س
---------
خوب جناب پرزیدنت هم در یک اقدام (چی بگم آخه اسم نمی شه روش گذاشت!)...آخه یکی نیس بگه رفتی دوحه چی کار؟...رفتی اونجا...جلوت گفتن خلیج عربی، گفتن ابن سینا و ابوریحان و ... اینا دانشمند عرب...جلوت زدن و رقصیدن...و حضور تو بدون هیچ عکس العملی به منزله ی تأیید اوناست!...آخه چه لزومی داشت حضور تو اونجا؟...جالبش اینجاس که کلا قضیه رو گروه های اصولگرا بایکوت کردن و چیزای غیر رسمی هم که می گن، می گن نه رقص و خواننده ی زنی وجود نداشت، یا ما متوجه نشدیم!!!...وقتی چیز می کنین روش ماله نکشین!س
----------
این رو حتما ببینید...عکسش بزرگه ولی حجمش کمه...س
----------
قبل از این که اسمم بشه پاپتی...یه مشت آی دی داشتم...پسوند یکیشون 1386 بود...چرا؟ چون 86کنکور دارم دیگه(من اون موقع هنوز پادشاه نشده بودم)...اگه از آینده خبر داشتم پسوندش رو می ذاشتم1387...س
***
آره کاپیتان، منم توی اولین نگاه گفتم عربیه این رنگه...ولی جدی جدی چیزای جالبی می شه از توش در آورد...هر چند من خودم دوسش ندارم...س
***
دیده بودیم ماجرای فیلم ها رو توی دوبله عوض کنن...ولی ندیده بودیم توی یه مستند هم این کار رو بکنن...غزال رو می گه آهو!!!س
***
لقب جدیدی که یکی از دبیر ها بم داده:گوشه نشین پشت سنگر!س
***
نمردیم و فهمیدیم کی فلش کارت رو اختراع کرده!...تو می دونی؟!...خب آره(این تیکه رو باید با یه لهجه ی خاصی بخونید که می دونم به غیر بروبکس خودمون کسی بلد نیس :دی )س
***
گفت واسه تولد امام رضا(ع) چیزی درست کردی؟...گفتم نه...گفت چرا...گفتم حسش نیس...یادم اومد 2سال پیش واسه ویژه نامه ی یه ماهنامه ای یه طرح جلد واسه تولد امام رضا زدم که اون موقع چون کاسه کوزه مجله ریخت به هم چاپ نشد...خواستم اون رو بذارم...ولی هر کاری می کنم فایل آپلود می شه ولی نشون داده می شه...هر فایل دیگه رو که امتحان می کنم نشون می ده الا این یکی!...حتما حکمتی هست...س
***
خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت زند فقل محکم تری :دی
***
می گم این شماره موتور ماشین عجب بد جا هست ها...واسه تعویض پلاک باید شماره ای که روی موتور حک شده رو تمیز می کردم...که کلی هم روش جرم گرفته بود...حدود 3-4 میلیمتر...این جرمها رو هم نباید با شیء تیز پاک می کردیم چون شماره هه مخدوش می شد...فقط با یه تیکه پارچه و روغن ترمز...یه نیم ساعتی دستم رو تو دل قلوه ماشین رد کرده بود تا بتونم اون شماره هه رو پاک کنم...س

----------
نگاه کن آقا!س -
خیلی سریع می گم که به کارتون برسید. وقتی خدا آدم رو خلق کرد؛ فرشته های لوس و عزیز کرده، می رن پلوی خدا که این چی یه خلقت کردی؟ خدا چی می گه؟ می گه شما به چیزی که دانایی ندارید؛ دخالت نکنید! بعد، حضرت آدم رو صدا می زنه و مخفیانه و در گوشی، اسم اعظم رو بهش یاد می ده. بعد، بار عام می ده: خب، فرشته های خورده و خوابیده! ببینم؛ شماها اسم اعظم رو بلدید؟ اگر بلدید، بگید شنوم؟ این از همه جا بی خبرا، می گن: نه! اسم اعظم چی یه دیگه؟ بعد خدا رویش را می کنه به حضرت آدم و می گه: خب، خلقت تازه ی من! اسم اعظم رو بگو! حضرت آدم هم اسم اعظم رو می گه و تمام فرشته ها، صورت آویزون و رو سیاه، از عرش خارج می شن. خب، اگه خدا، این سیاست رو به کار نمی بست و مخفیانه اسم اعظم رو یاد جد شماها نمی داد؛ کار و بار آدم این طوری می گرفت؟ نه که نمی گرفت.س
خوب؟ -
خب، اولین کسی که سیاست بازی را در جهان مرسوم کرده، خود خداست دیگه!س -
...
آقای عزیز -
همه تون گول خورده ید! همه تون! ببینم! اگه خدا، میون این همه درختی که توی بهشت بود؛ اون یکی درقخت رو نشون نمی کرد؛ اصلاً آدم و حوا هوس می کردن سراغش برن؟ اون هم بهشتی که هفت آسمان در هفت آسمان مساحت داره؟ در ضریب احتمالات، تمام نوه نتیجه های آدم و حوا، هوز داشتن تو بهشت راحت زندگی می کردن و هنوز هم به اون درخت نرسیده بودن.
پس مقصر کیه؟ -
مقصر نه! باعث و بانی خداست.س -
یعنی چه؟ -
نگاه کنید آقا!س -
خدا خودش این دو رو خلق کرده بود. روحیات شون رو هم می شناخت که حریصن. پس چرا دست رو این درخت گذاشت؟
خب، چرا گذاشت؟ -
آفرین! آفرین! معلومه.س -
دنبال یک بهانه ی وجدان پسند می گشت که این دو تا رو بفرسته دنبال نخود سیاه. بعد هم بگه: دیدید که تقصیر خودشون بود؟ من که گفتم از این درخت نخورید! می دونید؟ اگر آدم دو پا، بعد از این درخت، می رفت سراغ درخت جاودانگی، و از اون هم می خورد، دیگه سنگ روی سنگ بند نمی شد. پس این وسط، چه فرقی بین آدم و خدا باقی می ماند!؟ هاسرور گرامی!س
"مصیبت های خودت کافی نیست؛ حالا باید دعوای قدیمی آدم و حوا رو هم حل کنی! این وسط تکلیف جنگ تو جهنمی شه؟"
"از یه کتابی که اگه بگم تحت پیگرد قانونی قرار می گیرم جدی!(البته همین الانش اگه نفهمن خیلیه!)س"
----------
بچه ها!س
كاغذي برداريد
بنويسيد: كبوتر زيباست
بنويسيد: كلاغ بي نهايت زشت است
بنويسيد: كه آذر خوب است.
بنويسيد كه دارا فردا،
قهرمان مي زايد
بنويسيد كه دارا يك....دارد
بنويسيد كه آذر
بي عروسك هم
ميتواند باشد.
تا شب جمعه ي آينده
مشق تان اين باشد:
كه پدر دندان دارد، امانان ندارد بخورد.
----------
یه تویوتا هیلوکس بخری...بزنی تو کویر...حال می ده ها...س