...سلام
یه چیزایی هی همینجوری از قبل مونده و من ننوشتم می خوام سریع رد شم ازشون...و همه اش رو یه جا و پشت سر هم و خلاثه بنویسم...س
ماهی نیمه زنده که توی چین و تایلند سِرو می شد رو دیدین؟آخر بی رحمی بود...ما هی زنده رو سرش رو می گیرن و تنه اش رو می ذارن تو روغن داغ تا سرخ شه و در حالی که بدنش سرخ شده و هنوز جون داره و لب هاش رو تکون می ده خورده می شه...خیلی فجیع بود
اِیَم می ره خِنِی بخت خو اویَم می ره خِنِی بخت
این جمله مال کدوم فیلمه؟
خیلی دور، خیلی نزدیک
فیلمی که همیشه میخ کوبش می شم...به خاطر همه چیش...بازی رایگان...کل دیالوگ ها...تصویر برداری کولاک...طبیعت حاضر...موزیک متن...و دو رنگ غالب فیلم...زرد طلایی و آبی
خیلی سخته درباره جام ملت ها ننوشتن...درباره تیم ملی ننوشتن...ولی نمی خوام حداقل درباره ایران بنویسم...اعصابش رو ندارم
عراقی که همین تیمش رو با تیم دوممون تو غرب آسیا شکست دادیم رفته فینال!...بد هم نیست...اگه قهرمان شه که بهتره...حب علی نیس، بغض معاویه اس!...دروازه بان عراق، دروازه بان دوم مس کرمان ه!!! :دی...این عربستان هم باز خطرناک شد بعد از این 2-3سال رکودش...واقعا تیم جدید و خوبی شده...بازی عربستان-ژاپن بهترین بازی این دوره بود...یه فوتبال خب و روون و مدرن!س
----------
امشب شبکه4 بعد از این همه سال یه برنامه نشون داد که با عوامل آژانس شیشه ای جدیداً صحبت کرده بودن و اینا...جالب بود...حتی بعضی صحنه هایی که از فیلم حذف شده بود رو هم نشون دادن که الحق حاتمی کیا به جا حذف کرده بود...یه مقایسه ای کردن با فیلم "بعد از ظهر سگی" ساخته ی دورانت که آلپاچینو بازیش کرده...واقعا یه چیزاییش شبیه بود...حالا فک نکنین خیلی تو کار فیلم و اینام همین چند وقت پیش سینما1 این بعد از ظهر سگی رو نشون داد...حاتمی کیا می گفت برا خودمم جالب بود که بعضی چیزها عجیب مثل هم دراومده هر چند اون نمی خواسته کپی کاری کنه و ادعا می کنه که آژانس قوی تر از اونه...که اگه اون فیلم رو دیده باشین حق رو به حاتمی کیا می دین...آژانس یه سر و گردن بالاتر از بعد از ظهر سگی ه...اون فیلم شاید فقط و فقط بازی آلپاچینو جالبش کرده باشه...ولی آژانس شاهکاری ه تو سینمای بعد از انقلاب...موزیک متنش هم خیلی حاله گوش دادنش...س
----------
وقتی سایت آی سی تی دات کام رو دیدم تحریک شدم که منم از این راه یه درآمدی داشته باشم...ولی خوشم نمیاد اینجوری و با این روش...و نکته ی دیگه هم این بود که شک داشتم که پرداخت می شه یا نه...اونم تو اوضاع بلبشو تجارت الکترونیک ایران...که این نکته دوم به وین بتا دات نت ثابت شد...اینجا با یه حالی بهتون بدم که جناب وین بتا دات نت هم آبادانی تشریف دارن...بیا سر اصل مطلب...آها...اصلا اینجا رو بخونین تا دستتون بیاد که اگه استفاده می کنین داره سرتون کلاه می ره و یکم اطلاع رسانی کنین! :دی
----------
خیلی حال می ده بعضی وقت ها بزنی تو خط چیزی...حالا این چیزی چیه؟یکم دیگه خودتون می فهمین :دی اینکه فارغ از این که وقتی خیلی اتوکشیده و اینا هستی یا به قول بروبچ تیریپ شخصیتی زدی...حرکات چیزی ازت سر بزنه...یه دفعه حوس می کنی از روی فلاورباکس هایی که جلو هست بپری یا روشون راه بری...به ایستکاه اتوبوس که می رسی روی روی محل نشستن ایستگاه بدوی...یا وقتی با رفقا جمع می شین یا یه جورایی گله ای(!) راه می رین یه دفعه بزنه به سرت و شروع کنی به خوندن چرت و پرت های پرشین رپ یکی دیگه ادامه اش رو بخونه و هرهر بخندی و اونجاییش که باید داد بزنی به تو بیفته و تو به فجیع ترین حالت ممکن داد داد که چه عرض کنم جیغ بکشی جوری که رفقا خودت بعضی هاشون بگن نکن اینجوری! :دی...یا عشقت می کشه به صاب مغازه ها همینجوری الکی وقتی رد می شی سلام کنی و براشون دست تکون بدی
بعضی وقت ها از این نوع چیز بودنم که یعضی وقت ها اتفاق میفته خوشم میاد :دی
----------
یه توضیح بدم اونم اینکه...بنده بلکل کافیه شلوار لی پام باشه تا ورجه وورجه و شیطنت ها نمود ظاهری پیدا کنه...یعنی تاثیرش زیاده...وقتی این اتفاقات برام جالب می شه که تو اون شرایط نباشه...یعنی کاملا اتو کشیده و اینا :دی
شاید فقط دو تا دبیر بودن دوران دبیرستان که اذیت ها و شیطونی ها و کل کل هام رو مستقیم دیدن...اونم دبیر زبان سال دوم و دبیر عربی سوم بودن...و اونم به اون خاطر که ساعت قبلش فوتبال بود و تاثیر داشت بلاخره!...البته دبیر زبان ه خودش زبون نداشت بنده خدا...ولی دبیر عربی ه چنان کل کل هایی باهاش داشتم که بعضی وقت ها شک می کنم به خودم که من اینا رو می گفتم؟:دی...آخرین کل کلی که داشتم باهاش که هنوز هم وقتی منو می بینه به یاد اون لبخند می زنه...روزهای آخر سال سوم بود...فک کنم دو درس نداده بود و یکی دو درس هم تمرین و ترجمه و کوفت زهرمارش مونده بود...و این جناب گفت فلان روز میاین من کتاب رو تموم می کنم و امتحان هم می گیرم!..و اینجا نقطه ی شروع کل کل بود...س
من: نمی شه آقا
اون: چی نمی شه؟
من: کلا شک دارم بتونین کتاب رو تموم کنین یعنی اگه هم تمام کنین برا امتحان وقت ندارین
اون: تمام می کنم امتحان هم می گیرم
من: نمی تونین
اون: می بینی حالا
من: آقا قبول کنین نمی شه دیگه، امکان نداره
اون: می شه! اثلا می خوای شرط ببندیم
من: چه شرطی؟
اون: همه بچه ها ناهار کاروانسرا
من: آقا شما کار می کنین پول دارین ما خرجمون از درس خوندن در میاد! هرچند مطمئنم نمی تونین ولی نه این شر نه(کاش بسته بودم! :دی)س
اون: می بینیم
گذشت و روز موعود فرا رسید و موقع ورود به کلاس
اون: فلانی! غذا رو سفارش دادی یا نه؟
من: وقت هست حالا، بحث جوجه و پاییز و اینا :دی(نهایت پررویی!)س
درسش رو شروع کرد و من زل زده بودم بهش که داشت خودشو(...) همون می کُشت تا کتاب رو تموم کنه...و به وضوح روی اعصابش راه رفتم تا آخر مجبور شد سر یه بنده خدا دیگه خالی کنه و به اون بتوپه که چرا نمی ذاری درس بدم...س
خلاصه کتاب تموم شد و از کلاس داشت می زد بیرون که...س
من: آقا پس ناهار چی شد؟
فقط خندید و رفت بیرون :دی
خلاصه نهایت پرروگری بود این کل کل...کاش شرط رو بسته بودم یه حال درست حسابی ازش گرفته بودما :دی
طرف جوون بود و ظرفیت داشت و گرنه کلاهمون پس معرکه بود
----------
دیدی بعضی وقت ها وقتی برا یکی رفتی منبر یهو به خودت می گی کی داره به کی این حرفا رو می زنه...پسر! یکی اول باید به خودت بگه...ولی...وقتی برا یکی منبر می ری برا خودت جا میفته...نه؟
*
با هر کس به شیوه ی خودش و با توجه به افکار و روحیات ش صحبت می کنیم...مثلا با کاپیتان یا جدی ِ جدی حرف می زنیم یا معلوم نیس شوخی ه یا جدی... :دی ...امشب گفت بیا حرف هاوم رو بنویسیم...ولی خب من چیزهایی گفتم که نه اگه بنویسیم چجوری چاپ کنیم؟ همهش مستهجن ه! :دی...اون خوب هاش هم ممکنه بدبختمون کنه بره پی کارش...ولی بدم نیستا بنویسیم شاید بعدها یه چیزی تو مایه های شمس و مولانا شدیم! :دی...زیاد فکر نکنین کی شمس ه کی مولانا...چون اصن از این خبرا نیس :دی...س
بعضی وقت ها هم که از بحث جدی خسته می شیم به صورت خیلی جالبی می زنیم تو خط شر و ور! :دی...برای مثال؛
آره دیگه آخر این کار نابود می شی فنا می شی برف میاد گلوله می شی می زنم زمین هوا می ره نمی دونی تا کجا می ره
----------
پ ن1: مرداد...شروع شرجی ها...خرما پزونه کم کم...یادش به خیر خونه قبلی یه نخل داشتیم ثمر می داد هر چند بلبل ها نمی ذاشت رطبش گیرمون بیاد چه برسه به خرما! خارکش خوب بود...برهی نبود...بریمی بود...دو تا نخل کوچیک رو جا به جا کردیم اینجا...یکیشون به پنیرش ضربه خورد و مُرد...یکی دیگه گرفته ولی کو تا بخواد ثمر بده...نخل خونه قبلی الان 6-7متر ارتفاع داره
پ ن2: نه چنینم نه چنینم نه چنینم
نه چنانـم نه چنانـم نه چنانـم______