دوشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۶

.::مکتوب::.

دل به نوشته و مکتوب اعتماد می کند و آرام می گیرد
----------
پ ن: فک کنم از امام صادق(ع) باشه

شنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۶

.::روز باباها::.

...سلام
میلاد امام علی(ع) مبارک
اکثرا اولین جمله ای که یاد گرفتیم بنویسیم این بود:س
بابا آب داد
روز پدر ها رو کاری ندارم...روز بابا ها مبارک!...س
----------
پ ن:روز من و هم قطارهام هم مبارک! منظورم روز مرد ِ! :دی

جمعه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۶

.::بوی شرجی::.

...سلام
یه چیزایی هی همینجوری از قبل مونده و من ننوشتم می خوام سریع رد شم ازشون...و همه اش رو یه جا و پشت سر هم و خلاثه بنویسم...س
ماهی نیمه زنده که توی چین و تایلند سِرو می شد رو دیدین؟آخر بی رحمی بود...ما هی زنده رو سرش رو می گیرن و تنه اش رو می ذارن تو روغن داغ تا سرخ شه و در حالی که بدنش سرخ شده و هنوز جون داره و لب هاش رو تکون می ده خورده می شه...خیلی فجیع بود
اِیَم می ره خِنِی بخت خو اویَم می ره خِنِی بخت
این جمله مال کدوم فیلمه؟
خیلی دور، خیلی نزدیک
فیلمی که همیشه میخ کوبش می شم...به خاطر همه چیش...بازی رایگان...کل دیالوگ ها...تصویر برداری کولاک...طبیعت حاضر...موزیک متن...و دو رنگ غالب فیلم...زرد طلایی و آبی
خیلی سخته درباره جام ملت ها ننوشتن...درباره تیم ملی ننوشتن...ولی نمی خوام حداقل درباره ایران بنویسم...اعصابش رو ندارم

عراقی که همین تیمش رو با تیم دوممون تو غرب آسیا شکست دادیم رفته فینال!...بد هم نیست...اگه قهرمان شه که بهتره...حب علی نیس، بغض معاویه اس!...دروازه بان عراق، دروازه بان دوم مس کرمان ه!!! :دی...این عربستان هم باز خطرناک شد بعد از این 2-3سال رکودش...واقعا تیم جدید و خوبی شده...بازی عربستان-ژاپن بهترین بازی این دوره بود...یه فوتبال خب و روون و مدرن!س
----------
امشب شبکه4 بعد از این همه سال یه برنامه نشون داد که با عوامل آژانس شیشه ای جدیداً صحبت کرده بودن و اینا...جالب بود...حتی بعضی صحنه هایی که از فیلم حذف شده بود رو هم نشون دادن که الحق حاتمی کیا به جا حذف کرده بود...یه مقایسه ای کردن با فیلم "بعد از ظهر سگی" ساخته ی دورانت که آلپاچینو بازیش کرده...واقعا یه چیزاییش شبیه بود...حالا فک نکنین خیلی تو کار فیلم و اینام همین چند وقت پیش سینما1 این بعد از ظهر سگی رو نشون داد...حاتمی کیا می گفت برا خودمم جالب بود که بعضی چیزها عجیب مثل هم دراومده هر چند اون نمی خواسته کپی کاری کنه و ادعا می کنه که آژانس قوی تر از اونه...که اگه اون فیلم رو دیده باشین حق رو به حاتمی کیا می دین...آژانس یه سر و گردن بالاتر از بعد از ظهر سگی ه...اون فیلم شاید فقط و فقط بازی آلپاچینو جالبش کرده باشه...ولی آژانس شاهکاری ه تو سینمای بعد از انقلاب...موزیک متنش هم خیلی حاله گوش دادنش...س
----------

وقتی سایت آی سی تی دات کام رو دیدم تحریک شدم که منم از این راه یه درآمدی داشته باشم...ولی خوشم نمیاد اینجوری و با این روش...و نکته ی دیگه هم این بود که شک داشتم که پرداخت می شه یا نه...اونم تو اوضاع بلبشو تجارت الکترونیک ایران...که این نکته دوم به وین بتا دات نت ثابت شد...اینجا با یه حالی بهتون بدم که جناب وین بتا دات نت هم آبادانی تشریف دارن...بیا سر اصل مطلب...آها...اصلا اینجا رو بخونین تا دستتون بیاد که اگه استفاده می کنین داره سرتون کلاه می ره و یکم اطلاع رسانی کنین! :دی
----------
خیلی حال می ده بعضی وقت ها بزنی تو خط چیزی...حالا این چیزی چیه؟یکم دیگه خودتون می فهمین :دی

اینکه فارغ از این که وقتی خیلی اتوکشیده و اینا هستی یا به قول بروبچ تیریپ شخصیتی زدی...حرکات چیزی ازت سر بزنه...یه دفعه حوس می کنی از روی فلاورباکس هایی که جلو هست بپری یا روشون راه بری...به ایستکاه اتوبوس که می رسی روی روی محل نشستن ایستگاه بدوی...یا وقتی با رفقا جمع می شین یا یه جورایی گله ای(!) راه می رین یه دفعه بزنه به سرت و شروع کنی به خوندن چرت و پرت های پرشین رپ یکی دیگه ادامه اش رو بخونه و هرهر بخندی و اونجاییش که باید داد بزنی به تو بیفته و تو به فجیع ترین حالت ممکن داد داد که چه عرض کنم جیغ بکشی جوری که رفقا خودت بعضی هاشون بگن نکن اینجوری! :دی...یا عشقت می کشه به صاب مغازه ها همینجوری الکی وقتی رد می شی سلام کنی و براشون دست تکون بدی
بعضی وقت ها از این نوع چیز بودنم که یعضی وقت ها اتفاق میفته خوشم میاد :دی

----------
یه توضیح بدم اونم اینکه...بنده بلکل کافیه شلوار لی پام باشه تا ورجه وورجه و شیطنت ها نمود ظاهری پیدا کنه...یعنی تاثیرش زیاده...وقتی این اتفاقات برام جالب می شه که تو اون شرایط نباشه...یعنی کاملا اتو کشیده و اینا :دی
شاید فقط دو تا دبیر بودن دوران دبیرستان که اذیت ها و شیطونی ها و کل کل هام رو مستقیم دیدن...اونم دبیر زبان سال دوم و دبیر عربی سوم بودن...و اونم به اون خاطر که ساعت قبلش فوتبال بود و تاثیر داشت بلاخره!...البته دبیر زبان ه خودش زبون نداشت بنده خدا...ولی دبیر عربی ه چنان کل کل هایی باهاش داشتم که بعضی وقت ها شک می کنم به خودم که من اینا رو می گفتم؟:دی...آخرین کل کلی که داشتم باهاش که هنوز هم وقتی منو می بینه به یاد اون لبخند می زنه...روزهای آخر سال سوم بود...فک کنم دو درس نداده بود و یکی دو درس هم تمرین و ترجمه و کوفت زهرمارش مونده بود...و این جناب گفت فلان روز میاین من کتاب رو تموم می کنم و امتحان هم می گیرم!..و اینجا نقطه ی شروع کل کل بود...س
من: نمی شه آقا
اون: چی نمی شه؟
من: کلا شک دارم بتونین کتاب رو تموم کنین یعنی اگه هم تمام کنین برا امتحان وقت ندارین
اون: تمام می کنم امتحان هم می گیرم
من: نمی تونین
اون: می بینی حالا
من: آقا قبول کنین نمی شه دیگه، امکان نداره
اون: می شه! اثلا می خوای شرط ببندیم
من: چه شرطی؟
اون: همه بچه ها ناهار کاروانسرا
من: آقا شما کار می کنین پول دارین ما خرجمون از درس خوندن در میاد! هرچند مطمئنم نمی تونین ولی نه این شر نه(کاش بسته بودم! :دی)س
اون: می بینیم
گذشت و روز موعود فرا رسید و موقع ورود به کلاس
اون: فلانی! غذا رو سفارش دادی یا نه؟
من: وقت هست حالا، بحث جوجه و پاییز و اینا :دی(نهایت پررویی!)س
درسش رو شروع کرد و من زل زده بودم بهش که داشت خودشو(...) همون می کُشت تا کتاب رو تموم کنه...و به وضوح روی اعصابش راه رفتم تا آخر مجبور شد سر یه بنده خدا دیگه خالی کنه و به اون بتوپه که چرا نمی ذاری درس بدم...س
خلاصه کتاب تموم شد و از کلاس داشت می زد بیرون که...س
من: آقا پس ناهار چی شد؟
فقط خندید و رفت بیرون :دی
خلاصه نهایت پرروگری بود این کل کل...کاش شرط رو بسته بودم یه حال درست حسابی ازش گرفته بودما :دی
طرف جوون بود و ظرفیت داشت و گرنه کلاهمون پس معرکه بود
----------
دیدی بعضی وقت ها وقتی برا یکی رفتی منبر یهو به خودت می گی کی داره به کی این حرفا رو می زنه...پسر! یکی اول باید به خودت بگه...ولی...وقتی برا یکی منبر می ری برا خودت جا میفته...نه؟
*
با هر کس به شیوه ی خودش و با توجه به افکار و روحیات ش صحبت می کنیم...مثلا با کاپیتان یا جدی ِ جدی حرف می زنیم یا معلوم نیس شوخی ه یا جدی... :دی ...امشب گفت بیا حرف هاوم رو بنویسیم...ولی خب من چیزهایی گفتم که نه اگه بنویسیم چجوری چاپ کنیم؟ همهش مستهجن ه! :دی...اون خوب هاش هم ممکنه بدبختمون کنه بره پی کارش...ولی بدم نیستا بنویسیم شاید بعدها یه چیزی تو مایه های شمس و مولانا شدیم! :دی...زیاد فکر نکنین کی شمس ه کی مولانا...چون اصن از این خبرا نیس :دی...س
بعضی وقت ها هم که از بحث جدی خسته می شیم به صورت خیلی جالبی می زنیم تو خط شر و ور! :دی...برای مثال؛
آره دیگه آخر این کار نابود می شی فنا می شی برف میاد گلوله می شی می زنم زمین هوا می ره نمی دونی تا کجا می ره
----------
پ ن1: مرداد...شروع شرجی ها...خرما پزونه کم کم...یادش به خیر خونه قبلی یه نخل داشتیم ثمر می داد هر چند بلبل ها نمی ذاشت رطبش گیرمون بیاد چه برسه به خرما! خارکش خوب بود...برهی نبود...بریمی بود...دو تا نخل کوچیک رو جا به جا کردیم اینجا...یکیشون به پنیرش ضربه خورد و مُرد...یکی دیگه گرفته ولی کو تا بخواد ثمر بده...نخل خونه قبلی الان 6-7متر ارتفاع داره
پ ن2: نه چنینم نه چنینم نه چنینم
نه چنانـم نه چنانـم نه چنانـم______

سه‌شنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۶

.:: :| ::.

فِشارِ زیادی رویِ سینِه اَم اِحساس می کُنَم
اَز دیشَب
اِنگاری کِه تَختِه سَنگی بُزُرگ
شایَد هَم کوهی
بَر رویِ سینِه اَم باشَد
دَر اَثرِ فِشارِ لََحظِه یِ فُرود آمَدَنِ این سَنگینی
صِدایی آمَد
شِنیدی؟
دِلَم بود
شِکَست
...
----------
پ ن1: یادَت هَست یِک بار چیزهایِ سَنگینِ زیادی رو نام بُردَم وَ گُفتَم این سَنگینی ها رو دوست دارَم؟...اَگِه دِقَّت کُنی هَمِه جُفت جُفت مُتِضاد هَستَن...وَلی...آخَری جُفت نیست...چون سَنگینیِ مُتِضادِش رو دوست نَدارَم...وَ حالا کِه این سَنگینی مِثلِ تَختِه سَنگی بُزُرگ رویِ سینه اَم نِشَستِه، پِی بُردَم کِه اِشتِباه نَکَردَم که این رو هَم جُزوِ اون سَنگینی هایِ دوست داشتَنی نَنِوِشتَم...س
پ ن2: پ ن1 قِسمَتی اَز مَتنی بود کِه نِوِشتَم وَلی پابلیش نَکَردَم وَ دِرَفت ماند...س
پ ن3: دیشَب دَقیقاً دَر هَمین ساعَت وَ دَقیقِه کَم کَم فِشار را بَر سینِه اَم حِس کَردَم...نَه اِشتِباه شُد...این ساعَت نَبود...3:32بود...
س

یکشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۶

.::line::.

اَز این سَطر به آن سَطر
اَز این خَط به آن خَط
اَصلاً این خَط آخَر نَدارَد

جمعه، تیر ۲۹، ۱۳۸۶

.::!::.

...مِلَّت چه تُقس شُدَن

پنجشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۶

.::!مخمل خان::.

...سلام
می خواستم عکسی از جنگ پارسال بگذارم ولی نتونستم...نتوستم از بین این همه عکس یکی انتخاب کنم...از ویرانی ها می گذاشتم؟کدوم رو می ذاشتم که بهتر نشون بده؟...از عکس هایی که خود اسرائیلی ها گرفتن می ذاشتم؟یادگاری نوشتنشون روی گلوله ها؟ از هیمنه ی تانک هاشون؟ از صورت های رنگ شده شون؟ از زخمی ها و گریه کردن هاشون؟...از آواره ها می ذاشتم؟کدومشون رو؟اون هایی که توی مدرسه ها و سالن ها بودن یا اونایی که توی پارک بودن؟ شاید هم آواره های ساک و بقچه به دست توی جاده ها؟...از زخمی ها می ذاشتم؟کدومشون رو می ذاشتم نگین "وای حالم بد شد"؟...4-5عکس پشت سر هم رو می ذاشتم که مادر مجروح داره به پسرش آخرین حرفاش و می زنه و می میره(شهید میشه)؟ یا عکس اون بچه هایی که از بالا تا پایین از چپ تا راست صورتشون بخیه خورده؟ یا نوزادی که پایین تنش کاملا بسته اس؟ چظور عکس اون دو تا خواهر رو می ذاشتم که یکیشون صورتش کاملا داغون شده بود و اون یکی کنار تخت ش نشسته و می شه حدس زد اونی که رو تخته چه چهره ای داشته...نه...خیلی از عکس هام ابعاد اصلی هستن نه محصول سرچ و خبرگزاری های اینترتی...تو بگو کدوم رو بذارم؟...کدوم رو تا اونایی که وزوز می کنن خفه شن؟...حالا که فکر می کنم دارم به نتیجه می رسم کدوم رو انتخاب کنم...اونی که بچه های آواره توی سالنی...همه کنار هم علامت پیروزی نشون می دن...نه...نمی ذارم...حق همونی بود که شد...س
----------
والیبال سوم جهان می شه یکی از روزنامه ها بیشتر از یه ستون چیز ننوشت...وجدانن فوتبالی که افتضاح بازی می کنه اینقدر مهمه که شرق 4صفحه درباره اش بنویسه و فق و فقط یه ستون درباره والیبال باشه اونم با عکس گلف!!!س
----------
این که اعترافات اینا(جهانبگلو، استفندیاری، تاجبخش) رو پخش می کنن هیچ دلیل عاقلانه ای نمی تونه داشته باشه...اونم اعترافات این نوع آدم ها رو...حرف ها و کارهای اینا مخاطبش مردم عام نیستن که از تلوزیون پخش شه...تازه اینجوری بیشتر خودشون رو مضحکه می کنن چون مطمئنا اینا که مث یه بچه ی خوب فرت اعتراف نکردن و یه بازجویی فنی(!) شدن...جهانبگلو کلی وقت ه آزاد شده(الان اگه دوباره گرفته باشنش نمی دونم)...وقتی آزاد شده بود مستقیم رفته بود ایسنا و بین هر دو جمله اش گفته بود زندان خیلی خوب بود و رفتار خوبی داشتن و بهم می رسیدن!...بگو اگه می خوای جلو اینا رو بگیری که لازم نیس اینا رو پخش کنی...حالا که چیزی از سیستم شون دستت اومده می تونی ریشه رو بزنی...ولی اینجوری گاف دادی برادر...گاف!!! س
درباره این بنیاد سوروس(؟) که اینا باهاش در ارتباط بودن چیزی نمی دونم و نمی دونستم انقلاب های مخملی گرجستان و بقیه انقلاب های رنگی کار اینا بوده...یعنی مشخصه کار امریکاس ولی اسم بنیاد ه رو نمی دونستم...یه مستندی دیدم درباره همین انقلاب مخملی که تو گرجستان بود که کار یه گرجستانی بود...جالبیش اینجا بود که الان کل کابینه ی گرجستان حقوقشون رو از امریکا و بعضی کشورهای اروپایی می گیرن نه از خزانه ی مملکت خودشون!...این انقلاب مخملی پدرسوخته تر از انقلاب های رنگی ه...چون مخفی ه یه جورایی...ولی انقلاب های رنگی اسمش روشه...یه زنگ و مخصوصا "نارنجی" نماد انقلاب می شه...مث انقلاب نارنجی اوکراین...و یه جورایی زودتر لو می ره...س
مخملی هم تو ایران جواب نمی ده...یعنی اینا خیلی خل تشریف دارن...به صورت جالب این همه خرج می کنن ولی هنوز که هنوزه نمی فهمن چه جوری می تونن براندازی کنن مثلا...یه چیزی نوشتم پاکش کردم...شر می شد! :دی
----------
این رادیو زمانه خیلی مشکوک ه...خیلی...من موندم چرا این فیلتر نمی شه...خوبه خودشون هم گفتن پولی که می گیرن مصوبه ی مجلس هلند ه...و مطمئنا هیشکی نمیاد پول بده که مثلا فقط برا مردم یه کشور دیگه برنامه بسازه که سرگرم شن...و چیزهایی رو نرم نرم القا می کنه...یکی از ابزارهای انقلاب مخملی هم همینه...کلا من از کسایی که ایران نیستن و درباره مسائل داخلی نظر می دن خوشم نمیاد...به طرز جالبی خیلی خوشن اینا...همینایی که تو ایران حرف می زنن هرچه که بیفتن زندون و اینا صد شرف دارن به اینا...حالا باز بعضی هاشون 3-4ساله اینجا نیستن و لی اونایی که اوووووووووووهههههه دو برابر سن من ایران تشریف ندارن و یه دفعه سر و کله شون پیدا می شه و برا من قصه خوانی و سیاست نویسی و اینا می کنن اینجانب هیچ جوره تو کتم نمی ره...س
در معرفی خودشون اینجوری نوشتن که:"مخاطب اصلی زمانه، جامعه‌ی جوان ايرانی است و همه‌ی برنامه‌های اين راديو-وب‌سايت بر پايه‌ی کوشش برای فهم نيازها و خواست‌های ايرانيان تهيه می‌شود"...خو عزیز دل تو که اینجا نیستی چه می فهمی نیازها رو؟!!! جامعه ی جوان ایرانی محدود به این فضای وبلاگستان و اینا نیست...یعنی درصد کمی رو تشکیل می دن...همون مگر اینکه بخوای یه چیزی رو بفهمونی هم نه...یه چیزی رو یواش یواش بکنی تو کله ملت...نوشته هایی که درباره هموسکشوال و کلا نگاهش به مسائل جنسی رو می تونین زیر نظر داشته باشین به عنوان مثال غیر سیاسی!...س
همون خوبه بره فقط صفحه ی ایرانیان کانادا و ایرانیان هلند رو بنویسه...س
کم کم یه ساله که فعالیت می کنه...و بعد این یه سال داره نویسنده های داخلی هم پیدا می کنه...س
حالا چرا با این حجم کار، فیلتر نمی شه نمی دونم
----------
پ ن1: نشد سیاسی ننویسم! :دی
پ ن2: چند وقتی می شه مخم رو از این سیاست و اینا کشیدم کنار! :دی...چون تو این مملکت ما یا نباید چیزی بدونی و گاگول باشی...یا باید همه چی رو هز همه طرف بدونی...که برای اینجوری دونستن یه جورایی از کار و زندگی میفتی...و فرت فرت یه جور اطلاعات طبقه بندی نشده به مخ گرام می فرستی و همش در حال تجزیه تحلیل می مونی تا از کل اینا یه چیزی دربیاری که با عقل خودت جور در بیاد...چون...همه دروغ می گن! :دی...حالا هم پیش اومد دیگه :دی

یکشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۶

.::رانت طبیعی::.

...سلام
ایول ایول...بروبکس والیبال رو ایول...حالی بردیم...ایول کارخانه ایول...حتی شکست 3-1دیشب برابر روسیه حقمون نبود...چیزی کمتر نداشتیم...همه ست هایی که باختیم اختلاف پوان نزدیک بود...شاید 3-2عادلانه تر بود!...ولی...همینم خوبه...حال می کنیم!س
در مقابل تیم ملی فوتبال که بهش تیم طلایی ایران هم می گن یه جورایی بدلی زیاد داره توش از جمله خود قلعه نویی!!!...شنیدین می گن خدا لک لک ها را دوست دارد؟...قلعه نویی هم لک لک رو دوست داره...این عنایتی رو نمی کشه بیرون...بگذریم از تیم ملی!...بحرین هم عجیب کره رو برد! اگه مرحله بعد به بحرین بخوریم ااحتمال خیلی زیاد مهدوی کیا اخراج می شه...خودش گفته این بحرینی ها فارسی بلدن و فحش می دن...بگذریم از فوتبال...والیبال رو عشق است!!! :دی
امشب برزیل و آرژانتین هم فینال کوپه امه ریکا رو برگزار می کنن...تیم دوم صنعت نفت ه دیگه بی-) :دی :-پی :
----------
این نفت و گاز که خیلی بهش تکیه داریم...یه جور رانت طبیعی ه...برا اکثر کشورهای نفت خیز...این باعث خیلی چیزها می شه...از جمله تکیه زیاد کشورها به درآمد حاصل از فروش نفت و گاز و عقب موندن در تکنولوژی های دیگه و تن پروری...از اثرات دیگه اش هم حاصل نشدن مردمسالاری درست و حسابی تو این کشورا از جمله کشور خودمون ه...س
کشورهایی که نفت خیز نیستن...دولت درآمد زیادی رو از مالیات هایی که می گیره تامین می کنه و یه جورایی مجبوره نظر مردم رو جلب کنه و اون ها رو راضی نگه داره تا مردم هم مالیات بدن...ولی...تو کشورهایی که دولت می شه گفت به درآمد مالیاتی نیاز نداره...پس زیاد هم مجبور نیست مطابق خواست ملت رفتار کنه...این رو می شه یکی از موانع دموکراسی دونست!س
----------
پ ن: هیچی، از پ ن نوشتن منصرف شدم! :دی

جمعه، تیر ۲۲، ۱۳۸۶

.::16:30::.

...سلام
امروز مثل غارنشین ها زندگی کردیم!س
دیشب که تا 4بیدار بودم...تا خوابیدم برق رفت...حالا20:30اومده...16ساعت و نیم برق نداشتیم...تو این گرما...البته این انگلیسی ها فکر همه جا را کرده اند جوری که تا حالا هم خونه خنک بود...س
کابل برق دیفالت شده بود...چون سیستم برق اینجا زیرزمینی هست و تیل(تیر) برقی نیست...کلی گشتن تا پیدا کردن و زمین رو کندن و کابل رو درست کردن...س
خدایا ممنون که ادیسون رو آفریدی تا برق رو کشف کنه:دی

.::کاست طلایی::.

...سلام
اون دکتره بود شبکه سه اومده بود دکتر فرهنگ...همون که سی دی آب ش هم هست...دیروز اینجا برنامه داشت...از همین تکنیک های موفقیت و اینا...جالب بود...ولی...یه جورائی با این توجیه علمی کردن نقش ایمان کمرنگ می شه...همه چیزایی که می گفت همون داشتن ایمان ه ولی از راه توجیه علمی مطرح می کرد...یکم خوشمزه بازی هم می کرد و بعضی ها هم انگار داشتن کمدی میدیدن تا این یه کلام می گفت هرهرهر می خندیدن...س
یه بنده خدایی به من تاریخ و ساعتش رو گفت...منم به همه گفتم پنجشنبه ساعت 4:30...حالا نگو گفته بوده چارشنبه ساعت 5:30...حالا هم گروهی خواهان کندن پوست و خفه کردن من هستن :دی
کلی از چیزایی که می گفت رو من خودم بهشون رسیده بودم...این که هرچیزی گوش ندم و نبینم و استفاده نکنم و اینا...مثلا همین شعرهای سیاه که خیلی زیاد شده و ...س
تازه یه چیز دیگه هم که بش رسیدم و این نگفت...اینه که اطلاعات طبقه بندی نشده به ذهنم راه ندم!...این خیلی می تونه باعث کاهش خیلی از فشار فکری ذهنی باشه...چون کلی از توان ذهن گرفته می شه برا طبقه بندی اینا...که اگه بخواد هرکدوم رو یکمم سک سنگین کنه خودش کلی درگیری ذهنی ایجاد می کنه
مثبت بیاندیشم! مثبت فکر کنیم(با قبلی فرق داره:دی)! مثبت زندگی کنیم...ولی...اگر ستون اصلی ایمان نباشه به نظرم سست می شه همه چی...هر چیزی که می بینیم احساس بد و ناامید و خلاصه منفی ایجاد می کنه رو از خودمون دور کنیم...س
اگه خواستین تماس بگیرین ببینم می تونم تو برنامه هام جور کنم یه وقت برا شما بذارم کنار:-پی...هزینه ی رفت و برگشت و اینا هم با میزبان ه:دی
----------
به صورت پراکنده هم فوتبال رو دیدم یکم...می خوام پیشنهاد بدم به عنوان یه برنامه طنز این رو هی پخش کنن...من می خندیدم این دفعه برعکس اکثرمواقع که بازی تیم ملی رو می دیدم...که چقدر اینا باحالن...از همه باحال تر یکی از فیلم بردارهای مالزی که فقط دوربینش روی رودباریان بود و این تکون می خورد نشونش می داد:دی...حرکت تمرین شده ی تیم ملی رو هم در اولین گل که برا ازبک ها به ثمر رسید دیدیم! :دی
هرچند تیم 2004به نظرم قهرمانی حقش بود و آخر تیم رو داشتیم ولی این تیم هم کم بازیکن نداره...یه جورایی اکثرا لژیونر هستن...ولی زیاد امیدی نیس با این جناب قلعه نویی که تا آخر بازی هم این عنایتی لک لک رو تعویض نکرد...حیف مهدوی کیا تو این تیم...علی کریمی هم کریمی2004نیست...اون به فکر اینه که دو سه سال دیگه تو امارات پول جمع کنه بیاد برج بسازه...هرچی فک می کنم همه ی تیم حتی مدافع ها یه جورائی مهاجم هستن...ولی مشکل جای دیگه اس...امسال که دیگه علی دائی نیس بگن علی دائی شکاف انداخته تو تیم...فک نکم مث جام2000لبنان هم اونقدر ولو باشن که برن ساحل و دیسکو و بعد از فرط خستگی دیشبش(!) روی زمین سینه خیز برن فقط...هرچند استرالیا اضاف شده...ولی...روی کاغذ خیلی قوی هستیم امسال...جوری که شاید حریفمون فقط استرالیا باشه...چون کره جنوبی که 3-4تا مصدوم داره از جمله پارک جی سونگ...ژاپن هم در افت شدیدی ه نسبت به سال های قبل و کاملا از بازی اولش محسوس بود...عربستان هم که خیلی وقته اون غول نیست...ولی...توی زمین ما می شیم همه ی اینایی که درباره بقیه گفتم...چراشون دندشون نرم هی هرسال یه مربی عوض نکنن و ابن قلعه نویی هم نباشه ترجیحا!!!...ولی یک شنبه جلو چین ببینم بازم می خندوننمون یا نه:دی
----------
تی وی چندتا جهانگرد دوچرخه سوار رو که توی ایران بودن رو نشون می داد...یعنی کلا با هم نبودن و تو راه به هم خورده بودن و آشنا شده بودن...خلاصه...یکیشون ژاپنی بود...می گفت دیپلم که گرفتم 2سال کار کردم بعد سفر رو شروع کردم...تقریبا دو سه سال با همون پول سفر می کنه تا می رسه نیویورک اونجا هم یه سال تو یه رستوران غذای ژاپنی می پزه پول جمع می کنه که با اون پول دو سال تا الان سفر کرده...می گم چه جوریه تو ایران ملت جون بکنن خرج روزشون درمیاد ولی این طرف با یکی دو سال کار خرج 5سال سفرش رو درآورده و نگین همش با دوچرخه بوده خیلی جاها با هواپیما جا به جا شده که اون با قیمت بلیط های اون ور خیلی زیاد می شه...نمی دونم ما جالبیم یا اینا! :دی
----------
همه اینا رو(بالایی ها و پ ن) ظهر نوشتم ولی بهم نچسبید پابلیش نکردم شاید یه چیزی تا شب بش اضاف کنم...می خواستم بیام پابلیش کنم که بحث نوارهای قدیمیمون شد و افسوس می خوردیم که یکیش گم شده...بهترینش...نواری که صدای همه مون بعد مهدکودک توش ضبط شده...جاهایی صدای نوزادی من هم هست :دی...حالا توضیحاتش رو نصفه شبی حوصله ندارم بنویسم و قبلا توی یکی از پست ها گفتم و الان هم به دلیل باز نشدن چشم ها حوصله ندارم دنبال لینکش بگردم!...خلاصه...از 11:30 بود تا حالا داشتیم اینا رو گوش می کردیم...قدری از پیدا شدن این نوار خوشحال شدم که حد نداره...کولاکه کولاک...تا قبل از این که پیداش کنیم داشتیم چیزایی از نوار که یادمون بود رو می گفتیم و می خندیدیم و شاید هم می سوختیم که چرا گم شد...یه دفعه پا شدیم گشتیم دنبال یه نوار دیگه که این پیدا شد...خوشحال می باشیم! :دی
----------
پ ن1: طلایی بودن کاست ربطی به رنگش نداره :چون نوار ِ سبزه! :دی
پ ن2(بی ربط ِ بدون شرح): خیلی سخت بود...جدا سخت بود...و حتی ناراحت کننده...س

سه‌شنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۶

.::پیچوندن ِ ورزشی::.

...سلام
----------
امشب پدرم درومد تا یکی رو بپیچونم!...واقعا پیچوندنش سخت بود...ولی خب این که دیر پیچیده شد هم یه خوبی داشت:دی...یه تخفیف درس حسابی برام گرفت یه جا:دی...بحث بی معرفتی و اینا نیستا...خو ما اصن یه دفعه هم بیرون نرفتیم با هم و اصن تیریپ مون فرق می کنه و منم مثلا(!) قرار داشتم...اوووف!...ولی بدم نبودا فقط یه یه ساعتی دیر به قرار رسیدم:دی
ولی یه جای جدید رو کشف کردیم :->س
*
طرف هر کی رو می بینه یا اسم کسی میاد وسط کلی بد و بیراه و اینا می گه...حتی کسائی که رو به روشون کلی حال و احوال می کنه...با خودم فک می کنم پس حتما درباره منم پیش بقیه اینجوری می گه دیگه...باید دورش رو خیط بکشم! :دی
*
برا اولین بار خیاط ه فقط با دو روز تاخیر سفارش رو تحوبل داد :دی...تازه موقعی هم که رفتم گفت 2ساعت دیگه بیا...خلاصه اتفاقی عجیب بود در این صنف!(با عرض پوزش از خیاط بانو!)س
----------
هی پسر...کلت داری؟...می خوای خودکشی کنی؟-
آره-
پس تفنگ رو چرا گذاشتی اونجا؟-
زیر چونه(چانه!) ت نذار...تو دهنت هم نگیر رو به بالا!س
چرا؟-
چرا و درد!...ممکنه گلوله گیر کنه تو استخون سقف دهنت-
اون موقع خر بیار باقالی بار کن، اصن بده خودم می کشمت!س
----------
متنی خواندیم با عنوان "بچه های آخر الزمون"...که ترجمه شده از متن های آلمانی هست...به نظرم تیتر مطلب برا همش صادق نیس...بعضی هاش خیلی عام ه ولی بعضی هاش واقعا بامزه و چندتایی حتی تفکر برانگیز!...قبل از این که بخونی بگم که چیزای بی تربیتی هم داره هااا خوب به من چه دنیای کودکی ه و این سؤال ها:دی همین چیزا هم فک کنم باعث شده ف.ی.ل.ت.ر شه...حالا خدا کنه من به خاطر این لینک ه ف.ی.ل.ت.ر نشم! چون نرم افزار جدید فیلترینگ بدجور قاطه مثکه و صفحاتی که لینک های ف.ی.ل.ت.ر شده داشته باشن رو ف.ی.ل.ت.ر می کنه...ولی بخونیدش...بعضی هاش واقعا با مزه اس! :دی
----------
جام ملت های آسیا رو هم ترجیح می دم نگاه نکنم!...س
الان یه چیزی شد که اگه نگم نمی فهمین که...خیال می کنین فرت فرت نشستم نوشتم این متن رو...خب می گم گناه دارین :دی...الان یه وقفه ی حدودا 2ساعته توی نوشتن این متن بوجود اومد که از خودم معذرت می خوام چون دلیلی نداره از کس دیگه ای معذرت بخوام! :دی...رفتم بازی ضبط شده ی والیبال ایران ایتالیا رو دیدم که ایران 3-2 برد...کلی حال کردم...آخ که قیافه مربی ایتالیا چه دیدنی بود :دی...امروز هم که ژاپین رو زدیم تا ببینیم فردا(البته باید بگم امروز!) با مراکش چه می کنیم...فقط مشکلی که تیم های جوانان و نوجوانانمون دارن مشکل روحیه اس...همین جوانان پارسال پریسال به عنوان نوجوانان شرکت کرد اون موقع مشکل روحیه داشتن الانم همینطور...جلو ایتالیا هرچند دو ست اول رو باختیم ولی با یه روحیه ی عالی 3 ست بعدی رو بردیم...بازی با ژاپن ولی افت روحیه مون خیلی زیاد بود...اون ژاپنی هم 4پوان هم که عقب می افتادن یکی می گرفتن کلی حال می کردن و می خندیدن ولی ما تا یکی از دست می دادیم 5تا بعدی هم پشت بندش از دست می دادیم(پوان منفی) ولی......واقعا والیبالمون پیشرفت کرده...بزرگسالانمون که پارسال با یه بازی عالی 3-2از ایتالیا خورد ولی حتی لیاقت برد رو هم داشت...حالا هم که جوانانمون برد...چیز کمی نیس همچین تما هایی رو شکست دادن...نگاه کردنش هم لذت بخش ه :دی
والا بهتر از جام ملت های آسیاست...بشینیم بازی شنگول آباد و گسبه نگاه کنیم؟! تی وی هم که همه بازیا رو خریده و پخش می کنه بعد بازی ایران ایتالیا رو سه روز بعد ساعت25 نشون می ده...واقعا که...س
اِی اف سی تازه فهمیده چه غلطی کرده...بازی ها رو توی 4تا کشور برگزار کردن اونم 4تا کشور پرجمعیت که مثلا ورزشگاه ها پر باشه...زهی خیال باطی...تو کوآلالامپور یه نشون از بازی ها نیست...حتی نصف بیشتر مردم مالزی نمی دونن همچین بازی هایی داره برگزار می شه...هر 4کشور بازی هایی که تیم خودشون هم بوده ورزشگاه هاشون پر نشده...س
تیم ما هم تیمه خوبی ه ها ولی هیچی نمی شن! :دی...از اون فرد اول ورزش مملکت گرفته تا مربی همه گفتن انتظاری نداشته باشید...بنده خدا مهدوی کیا دیگه چی بگه؟ گفت می ریم از حیثیت فوتبالمون دفاع کنیم...[...]...این توی کروشه رو من گفتم! :دی
ترجیح می دم بازی های ایران رو هم نگاه نکنم
حیف کوپه امه ریکا که بازی هاش نصفه شبه و گرنه نگاه می کردم...نه این که بخوابما نه...اینجا تشریف دارم :دی
جدی والیبال و بسکتبال و اینا رو که نگاه می کنی خیلی لذت بخش و هیجانی تر از فوتبال ه حتی اگه ببازی بعدش یه جورائی کمتر ناراحت می شی تا فوتبال که حتی اگه ببری کلی اعصاب مصابت قاطی می شه...س
بسه دیگه زیاد غر زدم:دی
----------
آهنگ گنجشک لالا سنجاب لالا یادتون ه؟...از یه جائی چند وقت پیش دانلود کردم ولی یادم نیس کجا:دی حالا شاید بعدا گذاشتم...هر وقت گوشش می دم چقدر خاطره میاد تو ذهنم...پلاک پنج و خاطره هاش...بعضی شبا هم قبل خواب با آروم ترین ولوم ممکن گوشش می دم...نمی دونی چه آرامشی پیدا می کنم بعدش...مممممم
----------
پ ن: من اهل پیچوندن اینجوری نبودم هیچ وقت...تو حرف زدن شاید بپیچونم به تعبیری ولی اینجوری ش رو نداشتم که مجبور شدم:دی

جمعه، تیر ۱۵، ۱۳۸۶

.::از مصدر تِنگیدن::.

...سلام


چرا همیشه باید وقتی بعد مدت ها همه چی به نظرت داره خوب پیش می ره یه چیزی باید بشه که بتنگه تو همه چیز! اه
*
امروز مثلن روز جشن بود هرجا رفتم هیشکی اعصاب نداشت حال ما رو هم کردن تو قوطی!...موعد تحویل گرفتن شلوارا هم بود ولی من که می دونم مث همیشه یکی دو هفته بیشتر طول می کشه...بیخیالش شدم نرفتم طرفش
*
چم شده هی کوچولو کوچولو می نویسم؟
بلاگرولینگ که دیشب مثکه با من سرلج افتاد...ببینم امشب چه می کنه :دی
*
می دونی چرا دیگه زیاد تل نمی زنم بت؟چون همیشه همون پازل تکراری رو برا من می ذاری رو میز...چشم بسته هم بلدم حلش کنم...تو که حل نمی کنی مال منو...پازل جدید لطفا!س
همیشه یه پازل از خودت برای حل کردن داشته باش تا وقتی پازل قبلی حل شد بذاریش رو میز!...و گرنه می شی یه پازل تکراری، هر چقدر هم سخت و بزرگ باشه وقتی چندبار کنار هم چیده شد می شه یه پازل تکراری ِ آسون ِ بی مزه! که چشم بسته هم می شه کاملش کرد...س
---------
پ ن1: همه شایعات مبنی برقصد ازدواج اینجانب را از همین تریبون ِ غیر رسمی تکذیب می کنم! س
پ ن2: دوبله شده ی خیلی خطرناکه حسن رو دیدین؟:))...اگه ندیدین نبینین، ازمن گفتن بود که نبینین بعد نیاین بگین این چیزا چیه معرفی می کنیا!!! :دی

پنجشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۶

.::گل::.

...سلام
چرا وقتی یکی رو دسته گل بدست تو خیابون می بینیم اینقدر بهش زل می زنیم هان؟!...خو دلت گل می خواد برو بخر!...عجب!...یکی از طرف ها اینقدر نگاه کرد که وقتی بش رسیدم سلام علیک کرد:))...امروز گلفروش ه گفت برا خانومتون می خواین دیگه!...من گفتم هان؟خانومم کجا بود بابا به قیافه من می خوره این حرفا؟:دی...گفت اِ مگه پارسال نیومدین ماشین گل زدی؟...پیش خودم می گم عجب حافظه ای هم داره...بش می گم که ماشین برا داداشم بوده و فعلا هم خانوم! ندارم :دی...س
عصر جوری بیرون زدم تا هم گلفروشی شلوغ نشده باشه هم تا غروب خونه باشم...چون اینجا به خاطر گرمی هوا غروب به بعد شلوغ می شود(از وقتی بنزین سهمیه بندی شده نه مثل قبل:دی)...و تجربه های قبلی می گفت اگر به شلوغی بخوری تیکه و متلک است که می خوری و شاید هم مثل دفعه ی قبل که فقط مانده بود...هیچی مانده بودش را نمی گویم بعد می گویید چقدر از خودش خوشش می آید :دی :-پی
امروز هم یک نفر دیگه به اونایی اضاف شد که می گن تو 3سال دیگه عروسی می کنی :دی...چه حکمتی تو این 3سال هست؟رو پیشونیم نوشته آیا؟...البته خدا رو چه دیدی شاید 3سال دیگه این موقع بچه ام داره تاتی تاتی می کنه :دی...س
اینم دست گل امروز من...س

----------
پ ن1: حرف های چیزی مرا بگذارید به حساب گرمای هوا و این ها...س
پ ن2: باغبان همسایه(جاسم!) مقداری از چمن ها و شمشادهای بین باغ ما و خودشان را سوزاند!...آتش نشانی 5دقیقه طول کشید تا آمد و وقتی آمد همه چیز تمام بود فقط مقداری آب بازی کزد و رفت!...ما هم مدتی است آب شط مان قطع است و طی عملیاتی ناجوانمردانه با آب تصفیه باغ را آبیاری می کنیم!...با فشار کم همین آب تصفیه آتش را مهار کردیم...هرچند مقدار زیادی از شمشادها سوختند...آن ها آتش روشن کردند و باغ ما بیشتر سوخت!س
پ ن3: نسخه ی جدید هری پاتر را آن لاین اینجا بخوانید!س
پ ن4: مصائب یک دختر دم بخت!!! از کتاب "یک دختر جلف"س

چهارشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۶

.::fire & forget::.

...سلام
امروز سالگرد شلیک اشتباه(!!!) ناو امریکایی وینسنس به ایرباس ایران بود...چرا گذشته را گاهی اوقات فراموش می کنیم؟
بزرگترین سؤال شاید این باشد که چرا...چرا پیشرفته ترین و بزرگترین ناو امریکا که برای مبارزه با قدرت روس ها ساخته شده بود در اولین شلیک عملیاتی خود باید با یک اشتباه ظاهری یک هواپیمای مسافربری را مورد هدف قرار دهد؟...س
بچه های آبادان در تمام اردوها یا سفرهای دسته جمعی که می روند...یکی از شعرهایی که با هم می خوانند با یادآوری این حادثه آغاز می شود...یکی می خواند و بقیه جواب می دهند"وین عباس دلاور؟*":س
س290مسافر
وین عباس دلاور؟
همه پیروان باقر
وین عباس دلاور؟
تو هواپیمای ایرباس
وین عباس دلاور؟
برفراز بندر عباس
وین عباس دلاور؟
ناگهان موشکی برخاس
وین عباس دلاور؟
یکی از چپ یکی از راس
وین عباس دلاور؟
اولی خورده تو بالش
وین عباس دلاور؟
دومی خورده تو باکش
...
و از اینجا به بعد شعر گاه با مضامین طنز همراه می شود و از سلمان رشدی گرفته تا مردم چکسلواکی را دربر می گیرد! و "وین عباس دلاور؟" به "وین عبود دلاور؟" تغییر می کند!...س
توضیح اینکه..."وین" همان "وَ أینَ" بوده که در گویش محلی " و ِ ین" خوانده می شود
----------
حبیب احمد زاده...نویسنده ی آبادانی کتاب های "داستان های شهر جنگی" و "شطرنج با ماشین قیامت" و اگر اشتباه نکنم نویسنده ی فیلمنامه ی "اتوبوس شب" چند سال پیش در نامه ای به فرمانده ی ناو وینسنس خود را یک کاپیتان ایرانی معرفی کرده و خطاب به او نامه ای می نویسد و بر روی وب قرار می دهد...جالب اینجاست که نامه هایی نیز از طرف نظامیان امریکایی نیز دریافت می کند...بعضی با احترام متقابل و بعضی با تندخوئی...اینجا هم متن نامه ی احمد زاده و هم تعدادی از جواب های رسیده به او را می توانید ببینید
----------
پ ن(بی ربط): بعضی ها از بس بی عرضه اند خوب هستند...قبول داری؟

یکشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۶

.::دوست های کوچولو::.

...سلام
خب...اول از خودم شروع می کنم!س
یه نکاتی اندر حکایت کنکور دادن من پست قبلی جا افتاد اینجا ذکر می کنم!...شب قبلش کلی گشتم دنبال مداد و پاک کن و تراش!...داداشم می گفت آخه تو سه تا مداد برا چیته؟پاک کن می خوای چی کار؟ :))...خلاصه...صبح هم اگه خودم بیدار نشده بودیم از این مراسم معنوی کنکور بی نصیب می موندم!...همه خواب!...تازه باید در رو هم یواش می بستم کسی بیدار نشه!...اینقدر هم ریلکس بودیم که با بروبچز پیاده رفتیم تا سالن برگزاری...س
آها یه چیزی...از نظر امکانات برگزاری فک نمی کنم هیچ شهری مث آبادان همه چیش در سطح عالی باشه...به جان خودم...سالن های خوب، تهویه مطبوع و سالن خنک!...صندلی های نو و خوشکل :دی...نور خوب سالن ها...که صدقه سر پالایشگاه هست همش...البته به قول داداشم صدقه سر نیس، وظیفه شه! که این درست تره!...خلاصه...به نظرم ملت بزنن بیان آبادان کنکور بدن مشکل گرمی هوا و صندلی فلزی و اینا ندارن :دی
*
چند وقتیه به فکر تغییر تیپ و اینا افتادم...جین نمی خوام بگیرم دیگه این دفعه...یعنی می خوام جین رو یه جوریی از تیپ حذف کنم...هرچند از نظر ورجه وورجه باهاش راحت ترم...ولی...زده به سرم دیگه...همیشه در کنار جین کتون و پارچه ای داشتم...ولی الان جین حذف می شود!!! :دی...دو تا پارچه داشتم(حالا گیر ندین برا پارچه "تا" به کار نمی ره) دیشب دادم برا دوخت شلوار...این خیاط ه شلوار رو خوب درمیاره...از کارش راضی می باشیم هرچند یه بار پارچه ی من رو برا یکی دیگه دوخت!...ولی حالا موندم برا پیرهن و اینا...یعنی خوشم نمیاد از اینایی که تو بازار هست...یه طرح جدید می خوام که نیس...این چند وقت کلی هم این سایت های مد و اینا رو زیر و رو کردم شاید یه چیزی پیدا کنم حداقل بدم برا دوخت ولی پیدا نشد که نشد...شما اگه چیز خوشکل سراغ دارین بگین شاید با سلیقه من هم جور درباد...چون معمولا در اکثر مواقع اون چیزی رو که می خوام پیدا نمی شه چه برسه به الان که حتی نمی دونم چی می خوام!!! :دی
*
کلی دوست پیدا کردم...س


هر روز یه وعده غذایی مهمون من هستن اینا...گنجشک ها مهمونای اصلی هستن...حالا بعضی وقت ها بلبل و یاکریم هم میان...یه بلبلی هست که با دوتا جوجه اش میومد اولا و غذا دهنشون می ذاشت ولی کم کم جوجه ها خودشون یاد گرفتن...بدخت ها لَه لَه می زنن تو این گرما...من به شخصه از گنجشک های نر بیشتر خوشم میاد...خوشکلن...ای کیف می ده پشت پنجره بایستی غذا خوردنشون رو تماشا کنی...لذت می بریممممم!س
----------
خب حالا بریم اندر بحث های دیگر
اول درباره ما و این امریکای لاتین
چی شد یه دفعه ما با اون سر دنیا رفیق و برادر و اینا شدیم رو نمی دونم اون اول اول ش چه جوری بوده ولی...جریان رابطه ی اینجوری که الان با ونزوئلا داریم برمی گرده به کودتای نافرجام امریکا که چند سال پیش بود...حالا چه ربطی به ما داره؟ الان می گم خدمتت...این کودتا رو بنا بر اسناد و مدارک و گفته ها و شنیده ها...ایران شکست داده :دی...با یه نت ورک رادیویی..جزئیاتش رو نمی دونم...ولی احتمال این که این حرف درست باشه خیلی ه...چون از اون به بعد اینجوری تیریپ لاو برداشتیم با اینا :)) س
باز اندر جریانات این امریکای لاتین و نیکاراگوئه
نمی دونم سخنرانی این بابا اورتگا توی دانشگاه تهران رو دیدین یا نه...جالبه این که خودش از رهبران کمونیست و ایناس...می گه به امید خدا و در پناه خدا و با یاری خدا و اینا...به کاربردن همچین اصطلاحاتی از طرف یه کمونیست جالبه...حالا دفع دیگه که احمدی نژاد بره اونجا فک کنم پسر اورتگا اول مراسم قرآن هم می خونه :دی
*
و بحث دوم سهمیه بندی بنزین هست
اول اینکه در درست بودن سهمیه بندی شک نکنید...حالا باز همفری می گه ای راست افراطی اصولگرا...ولی جدی هیچ ربطی نداره...مطمئن باشین دولت و مجلس دیگه ای هم بود مجبور به این کار می شد...و همینطور که الان روزنامه های این وری جیغ و داد می کنن اون موقع هم می شد حدس زد که کیهان و دارو دسته همین جیغ و داد رو بکنن و بگن آی ملت بیچاره و مازیار بیژنی هم یه کاریکاتور بکشه با همون شخصیت های معروف یقه آخوندی پولدار و اون شخصین بندیلکیش که دارن بنزین می زنن و اون دوتا بچه ای که به قول خودش نشان وجدان جامعه و افراد بی نوا هست هم تماشا می کنن از دور(حالا اگه نفهمیدین من چی تصور کردم زیاد مشکلی نس:دی)...ولی...اگه به طور عاقلانه نگاه کنیم..یه جوری باید درست مصرف کردن رو یاد بگیریم...که دو راهکار وجود داره...یکی همین سهمیه بندی یکی هم قیمت 600-700 تومن برا بنزین...که در صورت اجرای راهکار دوم خیلی از اینایی که الامنسر و صدا می کنن جیکشون هم در نمیومد و راضی بودن ولی کمر اون قشری که همین الان هم بهشون فشار میاد بیشتر خم می شد و چه بسا که می شکست(اگه تا الان نشکسته باشه!)...یه عده هم نق می زنن که اه سفرمون کنسل شد...بله دیگه وقتی به یه چیزی عادت کرده باشیم و هروقت عشقمون کشید ماشین رو آتشی کنیم و راه بیفتیم تو جاده ها یه همچین روزی یکم سخته برامون...در کل یه 3-4سالی به نظر من سختی داره تا عادت کنیم...س
از قول دوستانی که خارج از کشور هستن عرض می کنم...در گفتگو با این عزیزان بارها شنیده ام که می گن حالا فهمیدیم که چقدر تو ایران نعمت فراوونه و ارزون!...بنزین لیتری1500تمون مصرف می کنی شما؟ شاید بگی خب درآمدشون هم به نسبت بیشتره...ولی...اون ها هم مث این می مونه براشون که ما بنزینلیتری700تومن استفاده کنیم...یکی از اساتید دانشگاه که چند سالی خارج از کشور بدن می گفتن ما بعضی اوقات حساب می کردیم که با اتوبوس بریم به صرفه تره یا با مترو یا وقتی با خانواده جایی می خوایم بریم با ماشین سخصی بریم یا با چیز دیگه و این فقط در مورد ما صدق نمی کرد و خود اهالی اون کشور هم همینجور بودن...س
به نظر من که این کار باید می شد و گرنه نوع مصرفمون جور دیگه ای عوض نمی شه
کم کم هم باعث می شه مصرف درست بشه و معقول...هم شاید باعث شه گازسوز کردن خودروها بیشتر شه که در اون صورت باید جایگاه های سی ان جی هم ساخته شه و گرنه جوابگو نخواهد بود...س
آخ که یکی از نتایجش کم شدن ترافیک و خلوت شدن شهره...آخ که دیگه می شه یکم راحت تو این خیابون ها قدم زد نه اینکه مث کنسرو چسبیده به م راه رفت...علاف (الاف؟) های گرام هم خیلی کم شدن...همین ش برا من یکی خیلی خوبه :دی
نکته: کارهای زیر که در کشور در انجام شده و در حال انجام است نتایج تحقیقات دو موسسه ی سوئدی و ژاپنی برای کاهش آلودگی هوای تهران هست:س
راهکارهای بهینه سازی مصف سوخت(با ما تماس بگیرید! :دی)، از رده خارج کردن خودروهای فرسوده، گازسوز کردن خودروها، ارائه ی راهکار برای عوض کردن فرهنگ مصرف(یکیش همین سهمیه بندی ه)... طرح زوج و فرد پلاک خودروها برا تردد، افزایش ناوگان حمل و نقل عمومی، ترویج فرهنگ استفاده از دوچرخه، راهکار شهرداری پاریس(سنگفرش کردن خیابان ها و تبدیل آنها به پیاده رو)...اینم بگم که این تحقیقات اگه اشتباه نکنم اواخر دهه ی 70 تا سال 81-82 انجام گرفته...س
حالا باز برین 1.5لیتری بنزین پر کنین یا مث اون یارو 3000لیتر بنزین تو خونه تون انبار کنین(طرف بمب اتم تو خونه داشته! :دی)...س
----------
یه چیز دیگه هم بگم و تمام! :دی
جریان جنگنده سازی ایران...حتما اولیش رو که توی یکی از رزمایش ها پرواز عملیاتی کرد رو دیدین...اون صاعقه بود که البته یه جورایی انگار با حلبی ساخته بودنش :دی...اون بدنه اش اف-5 ه که 10-15درصد بزرگتر شده با موتور های روسی آردی-33 که موتورهاش از اف-5 قوی تره و 1.5تا1.8ماخ سرعت داره(صاعقه و اف-5 در کنار هم)...آذرخش رو هم که اعلام کردن فقط و ندیدیمش هم باز بدنه اف-5 ه با این تفاوت که مساحت بال ها زیاد شده و موتور قوی تر روسی روش گذاشته شده...ولی...می رسیم به اونی که تا حالا هنوز عملیاتی نشده...شفق...این یکی توی محافل نظامی جهان یکم سر و صدا کرده...می تونین تو آرشیو های اینجا دنبالش بگردین...این رو اول با همکاری روس ها شروع کردن ولی بعد روس ها مث همیشه کنار می کشن و دانشجوهای شریف ادامه اش می دن...یکم که آرشیو سایت های نظامی رو جست جو کنین می بینین. که همه یا گفتن کارخود ایران نیست و کار روسیه یا پاکستان ه...یا گفتن خیلی خوبه و ایران پیشرفت زیاد یکرده...یا گفتن این کپی از اف-16 و اف-21/22 امریکاست...که حتی اگه کپی هم باشه به نظر من یه کار بزرگی ه...تا ببینیم این شفق چی از آب درمیاد...طبق گفته ی دفنستاک سال 2008 پرواز عملیاتی ش رو انجام می ده...س
----------

پ ن1: با آینده نگری نگاه کنیم اصل طرح خوبه حالا به مقدار سهمیه اش می شه ایراد گرفت کمی...س
پ ن2: می خوام یه میوه بهتون معرفی کنم که گیرتون نمیاد :دی...سه پ.ستون...اسمشه به خدا!...حالا شما بش بگین سپسون اشکال نداره...اون وسطش خیلی چسبناکه و می شه ازش به عنوان چسب در ساخت بادبادک استفاده کرد مخصوصا اگه سبزش باشه...خشک کرده اش هم مصرف داروئی داره برا سینه در د و این چیزا...س
پ ن3: بعد مدتی باز یه پست طولانی نوشتم! :دی