جمعه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۴

.::نشانی::.

*
گودال خونبار قتلگاه،در غروب این روز آتش گرفته و در غربت این صحرای عطش زده، در پهنه ای که در هر گوشه اش شقایقی داغدار روییده است، شیکر بی سرت که از صرب سم ستروان پاره پاره شده است را در بر گرفته...
خواهرت،چند قدم آن طرف تر هنوز دارد نیزه شکسته ها را کنار می زند تا شاید نشانی از تو بیابد و...چشم هایم را می بندم، خیال من با همه ی تواناییش قادر به دریافت این صحنه نیست...صدای ضجه خواهرت، تک تک رگها و شریانهایم را به آتش می کشد.- تورا یافته است-قرآن پاره پاره را-
...می دانست کربلایی هست،عاشورایی خواهد آمد و مانده بود برای همین روز...می دانست تو به هر حال در آغوش خون خواهی خفت و بر محمل شهادت سفر خواهی کرد،شهادت ندیده نبود، چشمش با زخم و ضربت و خون نا آشنا نبود،این همه را در پهلوی مادر،فرق سر پدر و طشت پیش روی برادر، دیده بود، اما هرگز تصور نمی کرد دامنه قساوت تا بدین حد گشترده باشد.
جدتان – پیامبر (ص) – را صدا می زند تا شاید جراحتش اندک مرهمی یابد:«یا جدّا! یا رسول الله! یا محمداه! این حسیت توست که در گوشه این بیابان بلا، تن صد چاکش به خون آغشته است...این...
*
فردا – تو – یعنی فردا – همه هستی زینب، با همان چشم هایی که پیامبر را تلاوت می کرد، با پیشانی سنگ خورده، نیمی در محاق خاکستر و نیمی در خون بر نیزه خواهد نشست،فردا در بلافاصلگی سر تو، هفتاد و دو سر، سربلند چشم در چشم قافله دارند: سرعباس، سر علی اکبر، سر کوچک علی اصغر:سری هم اندازه ی نوک نیزه، هم اندازه ی ناوکی که بر نازکای گلویش نشست...فردا از فراز نیزه،چشم در چشم زینب،آیه های وحی بر زبانت جاری می شود و این قوم چه قسی و کور و کرند که نمی فهمند سر قرآن ناطق را بر نیزه کرده اند، همان گونه که در غربت صفین، صلیب حَسبُنا کِتابَ الله بر داشتند، حال آنکه کتاب خدا – قرآن ناطق – پدرت – غریب و تنها در خیمه نشسته بود.
فردا دوباره زینب تو صیحه خواهد کشید و دوباره به پیامبر شکایت خواهد برد...
جدتان – رسول خدا – اما انگار همه ی این صحنه ها برای آن روز عظیم نگاه داشته است،آنجا در پهنای محشر، چشم در چشم خدا، خواهد گفت که با قرآن ناطق چه کردند؟!
*
قرآن را می گشایم:«...و به یاد بیاور روزی که رسول ما با ما خواهد گفت:خدایا! این قوم،قرآن را غریب و تنها رها کردند...»
*
و ما هر صبح جمعه که دلمان را به مهمانی ندبه می فرستیم،او را برای خونخواهی تو می خواهیم که خونخواهی تو انگار مرهم تمام زخم های انسان است از ابتدا تا کنون، خونخواهی تو انگار خونخواهی همه ی کشتگان و مظلومان تاریخ است...انگار تسلی قلب زمین است که این همه سال خون سربازان و سرداران غربی و عاشق را به خود کم ندیده است.
*
قرآن در برابر دیدگانم گشوده است...خدا،در جواب ملایک،مهدی(عج)را که به رخشان کشیده بود چه جمله ی رازگونه ای گفته بود:
«...من چیزی می دانم که شما نمی دانید»