یکشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۵

.::!تو فرو رفتی::.

...سلام
می دونی...فضای سایبر و اینترنت مث یه خیابونه بزرگه...یا نه یه میدون بزرگ...که وقتی کانکت می شی...همه می تونن تو رو ببینن...حالا همه چی هم اینجا گیر میاد...از پو رنو گرفته تا خدا و پیغمبر...بعضیا مث من با نقاب می زنن و وارد این محل می شن(ولی اینقدر نقاب رو کشیدین این ور اونور تا بفهمین زیرش کیه که دیگه چیزی ازش باقی نمونده!!!)...س
بعضیا هم با شخصیت اصلیشون میان که اینجوری باید خیلی چیزا رو رعایت کنن...چون اینجا شهر بی قانونه...س
ولی خدا نکنه کسی مست کنه و بیاد اینجا...س
(اونایی که باید می فهمیدن فهمیدن چی می گم)
----------
حرفات رو اول یکم مزمزه کن
بعد تو گوش سالمم زمزمه کن

----------
کی می گه تو این کویر بی بهار، تشنگی معنی دریا شدنه؟
***
یه آینه به من بدین...تا خودم رو پیدا کنم...س
----------
این علی می گفت اسرائیلی ها می خوان ترورت کنن...من باور نمی کردم! :دی ...بابا این بشر پیشگو هم هست!...منو می خوان ترور شخصیتی کنن...خوب محبوبیت و مشهور بودن(!!!) و اینا این دردسرا رو هم داره دیگه :دی :-پی ...ای نوسترآداموس!...ای قاتل! ای هیتمن!(این دو تا رو با علی نیستما...گفته باشم!)...نکنه خودت اجیر شده شونی هان؟...س
هوا هم خیلی زشت شده ها...نه سرده...نه گرمه...اینقدر سرد و گرم شد تا سرما خوردم بلاخره...ده دقیقه بارون میاد بعد باد میاد بعد آفتاب می شه...خیلی هوای چیزییه!...ولی فکر کنم تا چند روز آینده باید تی شرت ها رو تا کنیم بذاریم کنار تا 3-4ماه آینده(اسفند می شه پوشید خوب!)...س
پاکستان هم سوغاتی نداره که طلب سوغاتی می کنین...هیچ کسی رو هم با خودم نمی تونم ببرم...به قولی: "می خواهم در پاکستان تهنا باشم"...پاکستان رفتن من هم برا کسی نفعی نداره به جز خودم...حالا شاید دیگران هم از یه جهاتی ذره ای نفع ببرن...می تونی بری پاکستان...مطمئن باش تو هم تنها میری!س
امروز...من به خودم واقعا امیدوار شدم...بقیه هم همینطور...فکر کنم البته...باز کسایی در موقعیتی بالاتر از من هم هستن...امیدوار شدم که هنوز به اون مرحله نرسیدم هنوز!
س
بیا...دلمون خوش بود تو یه
مسابقه یواشکی شرکت کردیم پسردایی گرام نفهمه!...اونم شرکت کرد :(( ...دیگه یه ذره شانسی هم که واسه خودم قائل بودم دود شد رفت هوا!...ولی خداییش عجب عکسهایی گرفته...کار دیزاینش هم که حرف نداره...س
----------
یه سؤال چند وقت پیش پرسیدم...هیچ کس جواب نداد...شما از روی عرف روزه می گرفتین یا از روی شرع؟
حالا یه سؤال دیگه...چرا رپ اینقدر یه دفه همه گیر شده؟...والا هر کیو می بینم این روزا...داره می گه...داف بازی کار بقیه اس...از وقتی که وارد پارتی شدم، در و داف همه باربی شدن!...اسم دافامون تو کتیبه ها پیدا می شه، اسمش سکینه اس میاد جلو شیدا می شه...من بودم و تو بودی و یه کاشی و نقاشی و یواشی و...س
(با عرض معذرت از خانم های محترم)
حالا بماند که کلی بد و بیراه و فحش و مزخرف هم توش زیاده...جالب اینجاس..تو تهران کنسرت مخفی هم می دن...دیدم عکساش رو...جالبه...ولی یه بار گفتم...همه دنبال چیزی هستیم که بش عشق بورزیم...دنبال یه نماد، یه آرم، یه پرچم...شاید خیلی ها که می رن دنبال رپ و دی جی و چه می دونم کلی از تیریپ ها...دنبال نماد و چیزی هستن که دوسش داشته باشن...همین که با دست یه علامت درس کنن...همین می شه دلخوشی...چند وقت بعد هم یه چیز دیگه...ولی بازم اون جای خالی تو دل همه قیلی ویلی می ره...با این چیزا پر نمی شه...نه؟
به نظرت اگه کشور ما همیشه مورد تهدید قرار نداشت و کشور رو در موقعیت تهدید و جنگ نگه نمی داشتن...بازم اینجوری متحد بودیم؟...این آمریکا هم خله حسابی ها...اینا هی اینجوری می کنن احساسات ناسیونالیستی ما بیشتر برانگیخته می شه...اگه یه بچه ی 8ساله ی ایرانی رو هم ببرن امریکا که طرح براندازی بنویسه بهتر از طرح های خودشونه...این اینجاست که می گن...عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد...س
---------
همه نگرانتیم عزیز!...همه...نگرانیمون هم بی مورد نیس...چت شده آخه؟...فکر می کنم اینجا رو می خونی...س
---------
به رنگ قرمز پرتقالی(!) آلرژی پیدا کردم!!!س

چهارشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۵

.::پشت آشیانه ی سیمرغ::.

...سلام
----------
درباره ی عکس هایی که پست قبل گذاشتم یه توضیح بدم...ببینین...من این عکس ها رو طبق نظر و دیدی که نسبت به اون عکس و شخص داشتم انتخاب کردم...برای مثال...من اصلا به کل چیزایی که حمید گفت فکر هم نکرده بودم!...البته یکم از چیزایی که فرهاد گفته بود بی ربط هم نبود :دی ...در کل...اگه نفهمیدی عکسه چه ربطی به تو داشته اون مشکل خودته ولی برداشتی که خودت داری رو برداشت من حساب نکن...مارکوس در جواب عکسی که واسش گذاشتم یه عکس میل کرده...نمی تونم بذارم اینجا...آخه چیزه! :دی ...شما هم دوس داشتی بفرست یا آدرسشو بده...این دفعه با دو نفر می خوام شوخی کنم!س
علی (نه اصلا مال تو جدیه! مگه من با تو شوخی دارم؟) ، اسی
شوخیه هااااا
----------
من پادشاهم...پادشاه گروهی از مردم جهان...پادشاه (...) عالم...این لقب رو یکی از دوستان بم داد...دو سه نفری از جمله حمید هم تاییدش کردن...هر کس بتونه بگه پادشاه چی...یه حال اساسی بش می دم...فقط بگم...دو تا معنی داره...ظاهری و باطنی...اگه فهمیدی و معنی ظاهریش منظورته...باید بگم...خودتی!!! س
----------
س«اگر اجازه دهیم نسل جوان به رفتارهای عنان گسیخته ی خود ادامه دهد، تمدن ما بر باد خواهد رفت.»س
حالا کی گفته یا نگفته مهم نیست، شما فکر می کنید این جمله متعلق به چند سال پیش باشد؟ده سال؟20سال؟همین الان؟نه خیر، این طورها که حدس می زنید، نیست. این جمله ترجمه ی یکی از سنگ نوشته هایی است که از تمدن قدیم سومر در شهر اور بدست آمده. یعنی 5500سال پیش. باورتان می شود؟ این جمله عینا بر روی پاپیروس های مصری هم تکرار شده است. خودتان ببینید شما چه موجوداتی هستید. حالا تنها این هم نیست. جناب افلاطون در یونان قدیم از شما به عنوان سوزاننده، «آتش» یاد کرده و گفته باید از شراب خوارگی جوانان جلوگیری کنیم چون نباید آتش بر آتش ریخته شود. حالا کجای کارید؟ در تاریخ از شما با تعبیرهایی چون مستی و جنون و حتی لطیف و احساساتی هم یاد شده است. حتی اگر کمی جلوتر بیاییم ، سر و کله ی شما توی کتاب ها و نظریات جورواجور پیدا می شود. بر اساس این حرف های قلمبه سلمبه شما مساوی هستید با؛ بحران، تنش، ناهنجاری و خیلی چیزهای دیگر. حالا خدا وکیلی با ابن همه مصیبتی که به دنبال خودتان یدک می کشید، چطور رویتان می شود توی کوچه و خیابان آفتابی شوید؟ها؟ با این همه، من بعد از چهار سال کارکردن و قلم زدن برای شما نفهمیده ام، با این باری که بر دوش تاریخ گذاشته اید، چرا همیشه از شما استفاده ی ابزاری می شود؟ آخر یک نفر باید خیلی مهم باشد که به عنوان ابزاری برای رسیدن به هدفی خاص، مورد بهره برداری قرار گیرد. نمی دانم چرا با این که آخر مصیبت اید، مثل پرتره های رنگی روی جلد بعضی مجله ها، به عنوان ابزاری برای جلب مشتری به کار می روید؟ و از این بالاتر گاهی چاشنی سخنرانی های تند و تاز قرار می گیرد آن چنان که یک زمانی مد شده بود هر کس که می خواست بیش تر در روزنامه ها مطرح شود چند تا شعار تند و تیز در مورد مشکلات شما بر زبان می آورد، بلکه یکی شان تیتر روزنامه ها و خبرگزاری ها شود. شما قابلیت آن را دارید که صفحه ی حوادث روزنامه ها را هر روز رنگین تر و مهیج تر از دیروز کنید ولی با این همه قابلیت، هنوز نفهمیده ام چه مهره ی ماری دارید که حکایت بعضی ها با شما دست کمی از قصه ی چوپان دروغ گو ندار؟ و چرا راه دوری برویم. روزنامه، مجله و یا نشریه ای را دیده اید که پسوندی، پیشوندی از رقیب شما را بر پیشانی داشته باشد؟ مثلا داشته باشیم «همشهری سال مند»،«سروش پیر» یا...؟اصلا نکند همه ی این ماجرا ها زیر سر همین رقیب باشد؟ شاید تاریخ در مورد شما اشتباه بزرگی کرده باشد؟ شاید آدم در سن و سال شما نبود که از ابلیس فریب خورد. شاید در تاریخ انحطاط اندلس، مورخان، زیرکی رقیب شما را نادیده گرفته باشند؟ شاید...آهان! این جوری هم می شود نگاه کرد، چرا زودتر نگفتید؟
اسماعیل رمضانی-توقف ممنوع(ویژه نامه ی هفته ی جوان سازمان ملی جوانان!)س
----------
کاش می شد خوابید...س
خوابی به درازای یک عمر، خوابی به گرمی داخل کافه های بزک شده و مملو از دختران و پسران این شهر.س
----------
پروفسور رابرت فوریسون...می شناسی؟
----------
می خوام برم پاکستان...باید وسایلم رو جمع کنم...امروز...س
---------
مخت تکون خورده! عزیز! دیوونه یی! دیوونه یی!س*
زیر پل تجریش یه...س*

----------
همدلی کو که بیاید با هم باده را سر بکشیم...س

شنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۵

.::سهامدار موزه ی آتش::.

...سلام
---------
من تو راهپیمایی شرکت کردم...نه برای حمایت از فلسطین...نه برای حمایت از قدس...نه برای حمایت از عرب هایی که بدتر از خودشون خودشونن!...نه برای حمایت از عرب هایی که با این همه حمایتی که ایران از سوریه و لبنان و فلسطین انجام می ده بازم می گن خلیج عربی و جزایر سه گانه مال امارات ه...نه برای حمایت از گروه های فلسطینی که برای ترور سران همدیگه بیانیه می دن...نه!...بلکه برای حمایت از انسانیت! برای این که نذاریم خبر کشتار انسان ها برامون عادی شه...برای مقابله با چیزی به نام صهیونیسم...حتما که نباید به مرزهای جغرافیایی مون تجاوز شه...الان به مرزهای اعتقادی و امنیتی ما تجاوز شده...این کشورهای به اصطلاح مسلمون هم اعتقادی ندارن که بخواد مرز داشته باشه برای همین هم سکوت می کنن...س
چقدر بی برنامه و خل و چل هستن این کسایی که مسئول برگزاری راهپیمایی رو توی آبادان هستن...آخه لین1 هم شد مسیر؟ حالا باز قبلا تا آخرش می رفتم این دفعه که نصف هم نبود...من که کلا دیر رسیدم...100متر هم شاید راه نرفتم!...البته کل مسیر فکر نکنم بیشتر از 500متر بود!!!...پوستر و تراکت هم که هیییییچ!...یکی یه پارچه که دو نفر هم پشتش بودن...باز خوب شد صبح داداشم از تهران یه مشت پوستر و تراکت آورد همون آخراش پخش کردیم...ولی چه پخش کردنی!!!...بعضی از تراکت ها انگلیسی بود یا عربی...
از اینا(کلیک کنید)...خلاصه...طرف با لهجه ی خوشکل قشنگش( :دی ) می گفت:"خوب حالا این روش الله نوشته ما بندازیم زمین پا می ره روش!"...گفتم خوب آدم عاقل مگه من اینو بت دادم که بندازی زمین؟؟؟...طرف عربه ها ولی می گه فارسی نداری؟نمی دونم این یعنی چی!!!...اونجا بود که گفتم زهی خیال باطل! ما رو باش با کی می خوایم بریم سیزده بدر!...س
---------
س" در سینه ایت نهنگی می تپد"...کتاب جدید عرفان نظرآهاری...برام آوردن!س
قلبم کاروانسرایی قدیمی است. همه می آیند و می روند و هیچ کس نمی ماند. هیچ کس نمی تواند بماند، که مسافرخانه جای ماندن نیست. می روند و جز خاک رفتنشان چیزی برای من نمی ماند.س
کاش قلبم خانه بود، خانه ای کوچک و کسی می آمد و مقیم می شد. می آمد و می ماند و زندگی می کرد.سال های سال شاید.س
ولی الان حتی اگه مسافر هم بیاد حوصله ی پذیرایی ازش رو ندارم!س
برداشت آزاد، دستکاری و تخلیص! از همون کتاب بالایی!س
---------
این روزا چرا همش ضدحال می خورم؟؟؟
---------
شاید بشه گفت برای اولین بار یه دختر کولولو خودش با من جور شد!...من اکثرا با نی نی های پسر زود جور می شم و اونا از سر و کولم بالا می رن...ولی با دخمر کولوها زیاد نمی تونم زود جور شم...چند روزی طول می کشه...چون پسرها رو می شه از گوششون هم گرفت و بلند کرد و به در و دیوار کوبید(!!!) ولی نی نی های دختر یکم زیادی لطیف هستن!...خلاصه این دفعه البته من با مرضیه کوشولو جور نشدم...اون با من جور شد! و از سر و کولم بالا می رفت!س
----------
خوب...اینم شخصیت تصویری بعضی دوستان از نظر من(روی هر اسم کلیک کنید و عکس رو ببینید):س
حمید ، کاپتان بلک ، جی آر سی ، ساچمه ای ، همفری بوگارت ، مارکوس

یکشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۵

.::دست من نیست این که مجنونم::.

...سلام
----------
ای دوست من، من آن نیستم که می نمایم. نمود پیراهنی ست که به تن دارم - پراهنی بافته ز جان که مرا از پرسش های تو و تو را از فراموشی من در امان می دارد.س
آن «من»ی که در من است، ای دوست، در خانه ی خاموشی ساکن است و تا ابد همان جا می ماند؛ ناشناس و در نیافتنی.س
من نمی خواهم هر چه می گویم باور کنی و هرچه می کنم بپذیری - زیرا سخنان من چیزی جز صدای اندیشه های تو و کارهای من چیزی جز عمل آرزوهای تو نیستند.س
هنگامی که تو می گویی «باد به مشرق می وزد.» من می گویم «آری به مشرق می وزد»؛ زیرا نمی خواهم تو بدانی که اندیشه ی من در بند باد نیست، بلکه در بند دریاست.س
تو نمی توانی اندیشه های دریایی مرا دریابی، و من هم نمی خواهم که تو دریابی. می خواهم در دریا تنها باشم.س
دوست من، وقتی که نزد تو روز است. نزد من شب است؛ با این همه من از رقص روشنای نیمروز بر فراز تپه ها سخن می گویم، و از سایه ی بنفشی که دزدانه از دره می گذرد: زیرا که تو ترانه های تاریکی مرا نمی شنوی و سایش بال های مرا بر ستارگان نمی بینی - و من گویی نمی خواهم تو ببینی یا بشنوی. می خواهم با شب تنها باشم.س
هنگامی که تو به آسمان خودت فرا می شوی من به دوزخ خودم فرو می روم - حتی در آن هنگام تو از آن سوی مغاک بی گذر مرا آواز می دهی «همراه من، رفیق من،» و من در پاسخ تو را آواز می دهم «رفیق من، همراه من،» - زیرا من نمی خواهم تو دوزخ مرا ببینی. شراره اش چشمت را می سوزاند و دودش مشامت را می آزارد. و من دوزخم را بیش از آن دوست می دارم که بخواهم تو به آنجا بیایی. می خواهم در دوزخ تنها باشم.س
تو به راستی و زیبایی و درستی مهر می ورزی، و من از برای خاطر تو می گویم که مهر ورزیدن به این ها خوب و زیبنده است. ولی در دل خودم به مهر تو می خندم. گرچه نمی خواهم تو خنده ام را ببینی. می خواهم تنها بخندم.س.
دوست من، تو خوب و هشیار و دانا هستی؛ یا نه، تو عین کمالی - و من هم با تو از روی دانایی و هشیاری سخن می گویم. گرچه من دیوانه ام. ولی دیوانگی ام را می پوشانم. می خواهم تنها دیوانه باشم.س
دوست من، تو دوست من نیستی، ولی من چگونه این را به تو بفهمانم؟ راه من راه تو نیست، گرچه با هم راه می رویم، دست در دست.س
«پیامبر و دیوانه- جبران خلیل جبران»
این متن رو چون خوشم اومد ازش نوشتم نه اینکه منظورم شخص خاصی باشه یا نظر خودم هم همین باشه...ولی...فکر کنم این نوشته یه چیزایی رو خراب کنه...برا همین تأکید می کنم این نه کلی نه جزیی(!) به کسی مربوط نیس...هر چند از بعضی جملاتش لذت می برم، مخصوصا بند دوم...س
----------
جریان این یارو کورش ضیابری به گوشتون خورده؟ شما باور می کنین این یارو 13-14 سالشه؟ من زیاد تو وبلاگش چرخ نزدم که ببینم چه کرده که همه دارن فحش بارش می کنن ولی تا اونجایی که فهمیدم مث که ایمیل و کامنت اسپمی می فرستاده که من رو به عنوان جوانترین خبرنگار لینک کنید...من که کلا ازش خوشم نیومد...ولی پایه گذار یه جریانی شده که وبلاگستان یعد کلی آرامش دوباره یه چیز جدید داشته باشه...اونم اینکه این روزا بین وبلاگ نویس ها مد شده همه از افتخاراتشون می نویسن...خیلی جالبه...خیلی...منم شروع کردم به نوشتن...تا حالا 64 تا نوشتم!...هر وقت کامل شد می ذارم اینجا...البته باید ویرایش هم بشه چون یه مشت از یواشکی های آدم همینجوری الکی الکی با این کار لو می ره!...از زیر تیغ سانسور خودم که رد شه فکر کنم یه 10تاییش بیشتر اینجا نوشته نشه! :دی
---------

آرام آرام آب حیات روحم می رود...س
کسی نیست تکه ای از پیراهنش را بدرد و زخم روح مجروح خسته ی مرا ببندد؟
و باز وقتی می گویم درد می کنم...س
می گوید کجا؟...س
می گوید مگر قحط است که تو...س
این دو جمله ی آخر را ناقص نوشتم

----------
من در گرفتن تصمیم های وحشتناک بی نظیرم!...نزدیک 4ماه پیش یه دوربرگردان ساختم...ازش هم استفاده کردم...حالا چی می شه نمی دونم...س
وقتی صاف صاف تو چشاش نگاه می کنم و در مقابل سؤال یا درخواستش چیزی نمی گم خیلی حرصش می گیره...می گه خیلی پررویی...می گه خل شدی...هرچند بی راه هم نمی گه...ولی من کی زیاد حرف زدم که حالا می گه چرا ساکتی؟
تو این ماه رمضونی نصف شدم! تمام یکم گوشتی که رو این استخون ها اومده بود در اثر بخور و بخواب تابستون...با بهره اش دود شد رفت هوا!!!...هییی
هر کدوم از عکس هایی که دارم رو دارم تطبیق می دم با شخصیت بعضی از کسایی که می شناسم...اگه خواستی بگو واسه تو هم یه عکس بذارم کنار...س
----------
تا وقتی که مرد عروسی نکرده او را ناتمام می خوانند، بنابراین معلوم می شود پس از ازدواج، کار مرد تمام است .س

چهارشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۵

.::منفجر کردن پل صراط::.

...سلام
کتاب شطرنج با ماشین قیامت رو که گفتم یادتونه؟...یه چند صفحه اش رو آخرای تابستون خوندم...خوشم نیومد گذاشتم کنار...ولی این دو روزه همه اش رو خوندم...کل 310 صفحه رو...س
کتابی با ریتمی کند و محتوایی اعصاب خورد کن و حرص درآر...وحشتناک حرصت رو در میاره این کتاب...لامصب تموم هم نمی شد!...ولی عصر وقتی رسیدم یکی دوصفحه به آخر نمی خواستم تموم شه!...تازه داشتم به جریانش عادت می کردم...ولی اگه بخوام نظر درباره اش بدم...صحنه ها خوب مجسم نشده بودن و شخصیت های داستان هم زیاد تعریف نشده بود...حتی ظاهرشون...جریانش هم مال سالای اول جنگه...تو آبادان...بیشتر از اینم نمی گم چون کپی رایت وطنی داره!س
من،پرویز،قاسم،اسدالله،امیر،ننه جواد،بابای جواد،گیتی خوشکله،مهتاب،دو کشیش،سرگرد؛ این ها از شخصیت های اصلی هستن
با بعضی از قسمت های حرفا های مهندس موافقم...حدودا می شه گفت آخراش...البته نه وقتیکه خرش کرد و اونم دیگه زیادی چرت گفت!س
----------
یه حسی دارم...نمی دونم دارم سرما می خورم یا آلرژیه...تا حالا نسبت به فصل یا چیزی آلرژی نداشتم...ولی حس زشتیه...همش تقصیر این پاییز زشت مسخره س اس
داشتم چک می کردم که با سرچ چه کلماتی ملت به سایت راه پیدا کردن...چشماتون رو ببندید تا بگم! ...شاید نصفش چیزایی بود که من فکر نمی کنم تا حالا کلمه ای نوشته باشم درباره ش که الان بخواد تو سرچ ها پیدا شه...فقط به عنوان نمونه...یه بهداشتیش رو عرض می کنم بقیش رو خودتون بفهمین دیگه: دخترای بد بد !!!س
از وقتی هم که در مورد هاگانا دو تا لینک گذاشتم تو یکی از پست ها...یوزر های اسرائیلی هم دارم...هر ماه دقیقا 10 تا...سه روز یه بار چکم می کنن :دی س
داشتم با بروبچ می رفتیم سرخیابون تا تاکسی بگیریم بریم مدرسه...یه چیز خیلی خیلی جالب روی زمین توجه ام رو جلب کرد...حیف...حیف که بچه ها بودننمی تونستم برش دارم...یه چیز بامزه ی خنده داره رمانتیک!س
یه پسر گل کارتن مانندی هست...یه سرویس کامل طلاجات به سروکول و دستاش آویزونه...خلاصه وقتی باش حرف می زنم نمی تونم جلوی خنده ام رو بگیرم...مخصوصا وقتی تل می زنه...سلام عزیزم خوبی؟ قربونت برم درسا خوبه قربون مهندس برم؟ عزیزمی شماره موبایلم هم می خوای عزیزم؟ کاری نداری قربونت برم؟عزیزمی قربانت خداحافظ...حمید می گه من خوب اداش رو در میارم :دی...خداییش آدم یه جوریش می شه...یکم فکرمون خراب باشه فکر می کنیم طرف هموسکشواله!!!س
امروز توی مدرسه یه درس و یک کلمه و شاید یه جور فحش مؤدبانه یاد گرفتیم!...مواظب اشخاص عام المنفعه باشید!!! :دی
جناب ال اچ تی!!!...جون هر کی دوس داری بیخیال سؤالاتت شو!...ما طرف همینجوریش نمی رسه کتاب تموم کنه تو دیگه شدی قوز بالا قوز...س
----------
یه تصحیح بکنم: اون مغازه ی طلافروشی که گفتم...تابلوش رو عوض کرده...ببخشید خوب...من یه شونصد سالی بود بیرون نرفته بودم
ولی اون شب هم که رفتم یه جورایی اجباری بود...ولی حالم به هم خورد...چیزی که بش می گن تهاجم فرهنگی...برای شهرهای کوچیکی مث ینجا خیلی بده...می تونی یه چرخ بزنی تو امیری...می فهمی...به غیر از اون چیزی که همفری درباره ی مد شدن یه چیز حال به هم زن زشت گفته بود یه بار(یکم رک گفته، عکسش هم نیمه+18 است حساب اعتقادات رو بکن بعد کلیک کن)...یه چیز دیگه هم وحشتناک داره رخ می ده...پسرای دختر نما و دخترای پسرنما...پسره ی(...) دماغ عمل کرده...یه ذره دماغ رو به بالا...ابرو که چه عرض کنم یه خط باریک بالا چشاشه...لنز رنگی...صورتش هم صاف صاف بتونه کاری شده...تیتیش هم راه می ره...من به جا باباش بودم یه روسری هم سرش می کردم حداقل اینجوری می تونست بره پسرا رو تیغ بزنه یه پولی هم گیرش بیاد!!! :دی...ولی حالم به هم خورد از این قیافه ی(...)...در این رابطه نوشته ی زهرا خانم رو هم بخونین س
---------
شما از روی شرع روزه می گیرین یا از روی عرف؟
فردا شب احیاست...نمی دونم می رم یا نه...احتمالا امسال نمی رم...تا اونجایی که یادمه هرسال رفتم...از اون موقعی که یه فسقل بودم و شماره ی 10 جوشن کبیر می خوابیدم 98 بیدار می شدم...تا پارسالی که...گذشت...ولی احیا دوسال پیش خوب بود
---------
بعضی وقت ها صحنه هایی رو می بینم که خیلی جالبن...تو اون لحظات آرزو می کنم کاش این دوربین کوچولو بود تا همیشه همراهم بود...این هرچند توپه...ولی نمی شه همیشه همراه آدم باشه...یکم تابلو می شی!س
تا حالا مردن طبیعی یه مورچه رو دیدین؟من دیدم! اومد اومد بعد یهو ولو شد جمع شد بعد مرد!س
----------
جناب همفری بوگارت! گلی به گوشه ی جمالت...حالا جدا از بحث سیاسی...نباید خبر بدی که میای آبادان؟...ایم از معرفت بروبچز آبادان!...س
----------
کسی بغض مترسک را نمی فهمد!س
کنار دشت گندم ها...س
کسی بر حال زار ما...س
به یک پوزخند نیز هرگز نمی گرید!س
کسی هرگز نمی فهمد
چرا این روز ما طی شد؟
چگونه عمر ما گم شد!س
چگونه یک عمر دست باز در باد ایستادیم!س
به شوق رویش گندم!س
به کردیم سینه را آماج طوفان ها
برای یک دانه ی ناچیز...س
به صبح و شب ایستادیم
و اکنون روز برداشت است
و سهمی ما نمی یابیم

شنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۵

.::دوران سرکشی::.

...سلام
هی من نمی خوام سیاسی بنویسم...هی جلو خودم رو می گیرم...ولی این دفعه دیگه حرف های ناجوانمردانه ی این جناب پرزیدنت(!) نذاشت...قبلا می گفتم اگه خاتمی یکم از جمله های محکم احمدی نژاد توی سیاست خارجی استفاده می کرد دیگه نقصی نداشت...هرچند من نمی خوام سیاست خارجی ای رو تایید کنم...مخصوصا با این نامه هاش که فکر می کنه پیامبره...یا چه می دونم امام خمینی ه که به بوش و مرکل می گه من خواستم پنجره ی جدیدی رو به روی شما باز کنم(عین جمله ی امام به گورباچف)...خلاصه...سیاست های داخلیش هم که خودتون بهتر می دونید...اینا کسایی بودن که می گفتن ما حریم قدرت های بالایی رو می شکنیم و حق رو می گیریم ولی حالا با یه لایحه برای انتخابات می خوان کاری کنن که هیچ کس جز خودشون به اون حریم قدرت نتونه راه پیدا کنه...چندتا چیز خنده دار هم که داشتن
تغییر نکردن ساعت ها که باعث افزایش مصرف برق در تابستون بود(یعنی همه کشورها الکی ساعتاشون رو تغییر می دن )س
ساعات کار بانک ها!!!س
پذیرش گردشگر از مراکز هسته ای!!!!!!!! خداییش این دیگه خیلی جوکه
و می رسیم به اصل مطلب...توی سخنرانی اخیرش...همینی که داخلش درباره بخور بخور ها توی بانک پارسیان گفت...اولا این رو بگم که یکی دو روز قبلش بازتاب (:دی) به دولت اولتیماتم داد که خودشون بگن و گرنه همه چیز رو افشا می کنه به علاوه ی این موضوع که دو تا از اعضای کابینه توش دست دارن(!!!)...خلاصه این حاج محمود هم اومد و گفت...ولی آخرش ربطش داد به دولت های قبلی...گفت اونایی که می گن دولت داره فقر رو گسترش می ده بیان ببینن که حاصل حکومت دایشون چه با مردم کرده ما داریم فقر رو گسترش می دیم یا کار شماست!!!(توضیح: خاتمی توی یه مصاحبه گفته بود به دولت هشدار می دم توضیع عدالتشون منجر به توضیع فقر در جامعه نشه)...حلا یکی نیس بیاد بگه خوبه دو تا از اعضای کابینت توش دست داشتن!!!...حرف های دیگه هم دارم در این باره ولی فعلا بسه تا فیلترمون نکردن!!!س
----------
خداییش الکی الکی ترکیب رنگی که من پارسال قبل از عید برا تغییر قیافه ی سایت انتخاب کردم شده مد سال! به خودم ایول می گم
جندتا نکته در مورد تبلیغات محیطی و رنگ آمیزی در آبادان(و شاید مناطق گرمسیر)س
طبق تحقیقات من، عمر مفید تابلوهای فلکسی در آبادان بین 2 تا 3 ساله که اگر در معرض تابش مستقیم نور آفتاب هم باشن عمرش کمتر می شه...اگه می خواین بدونین چه شکلی می شه می تونین تابلوی طلافروش سر پاساژ جمهوری(اسمش رو نمی گم تبلیغ می شه!) رو نگاه کنید
از برچسب ها و رنگ های فسفری در آبادان استفاده نکنین...چون عمرشون فقط یه تابستونه!!! رنگشون با تابش نور خورشید از بین می ره
----------
جناب رضایی هفته ی پیش حرف جالبی زد...بعد از انقلاب و به خصوص بعد از جنگ...کشور بیشتر روی علوم پایه سرمایه گذاری کرد و بهشون بها داد... و شاید یکی از دلایل اینکه نظام اجتماعی ایران دچار چالش شده همینه...شما فقط برا یدرک این موضوع به این فکر کنید که توی آبادان و چنند تا شهری که دور برمون هست یه دبیرستان که رشته ی علوم انسانی رو در حد قابل قبولی ارائه کنه نداریم...س
----------
و اما راشل کوری...س
یه دختر هموطن بوش...با تفکر متفاوت از بوش...عضو گروه های صلح طلب...ور می داره می ره فلسطین...یه بار جلو یه بولدوزر اسرائیلی که می خواسته مزرعه ای رو خراب کنه می ایسته...بولدوزر هم با شنی هاش از روش رد می شه و جمجمه اش رو له می کنه...عکسش هم هست...کلی از متن ایمیل هایی که برای خانوادش می فرستاده رو خونوادش منتشر کردن...همین
----------
یادش به خیر...س
آن روزها این خیابان ها شلوغ بود، عابری هم داشت
آدم هایی که گام زنان یا سراسیمه می گذشتند...س
اما این روز ها کسی در خیابان نیست
یا اگر هست انگار که کسی نیست!س
من گدایی محبت از هیچ کسی نکرده ام؛ هرگز...س
امروز اگر بمیرم بهتر از آن است که
زانو بزنم!!!س
---------
طراحی سایت های استاتیک...بنر...بروشور...پوستر...کارت ویزیت...طراحی و اجرای دکوراسیون داخلی پذیرفته می شود!س

یکشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۵

.::ردّی بر زمین::.

سلام...س
دیروز کتاب اینک شوکران(1) رو یه سره خوندم...س
قبلا چند تا از کتاب از مجموعه های نیمه پنهان، آسمان، پشت درب های بسته رو خونده بودم...جالب بود...ولی این یکی ...س
طوفانی به پا کرد در دل...موج هاش بد می کوبید به دیواره های فولادی و صخره های سنگی دلم...شاید اگر این دیواره ها نبود...موج به چشمم می رسید و جریان می یافت و آرام می شد...س
اولین بار بود که بعد از خواندن یک نوشته دوست داشتم گریه کنم
حیف که در حوالی دل خشکسالی است و چشمه های اشکم خشک شده اند
----------
در مورد اون جمله ه، اگه حوصله کنم بشینم یه 40-50 صفحه رو بخونم خودم بهتون می گم یعنی چی