پنجشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۶

.::از ماست که بر ماست::.

...سلام
کنکور رو هم دادیم رفت پی کارش...البته ما باید بریم پی کار خودمون :دی
رفتم کارت گرفتم...بعد مث مردهایی که فمنیست ها برای آینده پیش بینی می کنن اومدم خونه نشستم سبزی پاک کردن :))س
نشستم درصد گرفتم...افتضاح!...البته نسبت به نخوندنم زیاد هم هست...ولی...افتضاح...انتظاری نداشتم...ولی نمی دونم یه جورایی به صورت یه فرد بسیار پررو امید قبولی دارم...اونم اون چیزایی که می خوام :)) آدم بش شک وارد می شه خل می شه دیگه...س
آزاد هم نمی خوام بدم...من که قبول بشم هم نمی رم پس برا چی بدم؟...آزاد آخرین روزنه ی امید می تونه باشه اونم فقط برا به تاخیر انداختن سربازی!س
ولی واقعا افتضاح شدااا :دی...معلومه وقتی شب قبلش هم تا بوق هاپو(به قول نوشین!) بیرون باشی و تا بوق هاپو ترش هم تو این نت بگردی...افتضاح نمی شد تعجب داشت...س
تموم شد دیگه چه کنم؟!...چه امیدی هم دارم می خوام ببینم نتیجه اش بیاد و انتخاب رشته کنم اونم همون چیزا و شهری که می خوام هم قبول شم...س
من حالم خوش نیس دارم شر و ور می گم :دی

----------
پ ن1: بعد از آزمون آتش نشانی اومده بود...با بررسی جوانب موضوع فهمیدیم برا چی اومده بود...اومده بود سالن رو بشوره...س
پ ن2: می گن امسال 32درصد پسر بوده...چه کردیم ما پسرا :دی
پ ن3: این عکس بغل مال همون زهره اس...اگه اون شب ندیدی البته...اون کوچولوهه ستاره نیس...زهره اس!س
پ ن4: درباره بنزین بعدا می نویسم...شاید البته...فقط همین رو فعلا بگم که موافقم...بعضی از ملت قشنگ هم که رفتن 1.5لیتری نوشابه بنزین پرمی کنن...بگذریم فعلا...س

شنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۶

.::خیلی دور، خیلی نزدیک::.

...سلام


عجیب این روزها دلم می خواهد در آغوش کسی گم شوم...های های گریه کنم...هرچند اشکی هم نیاید!س
----------
پ ن1: یک موج سرگردان وقتی ساحل نباشد چه می کند؟
پ ن2: 12 اُکلاک ونجلیس نوای این چند وقت است
پ ن3: اینجا هم خروجی ایکس ام ال داشت، هم نداشت! یعنی داشت ولی چیزی در صفحه یافت نمی شد :دی...حالا اون پایین سمت راست خروجی اتم را آشکار کردم!س

سه‌شنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۶

.::[...]::.

...سلام
...بفرما
----------
پ ن1: باور به مبارک بودن تولدم ندارم
پ ن2: همزمان 4سال هم از شروع وبلاگ نویسی جدی گذشت...چرا می گویم جدی؟ چون پاییز81 همان موقع که همه جو گیر بودندهم تا اوایل بهمن نوشتم ولی کنار گذاشتم تا همچین روزی 29خرداد82...س
پ ن3: این نیز بگذرد...س

شنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۶

.::من ِ او::.
















































مَن عَشَّقَ فَعَفَّ ثُمَّ ماتَ ماتَ شهیدا
----------
پ ن1: تیتر مطلب اسم رمان ه...نوشته ی رضا امیرخانی...انتشارات سوره ی مهر...بخوانید حتمن حتمن...جخ بشینی پاش بلند نمی شوی!س
پ ن2: سفیدی اول متن اشتباه نشده...جای خالی چیزهایی از کتاب است که توان بازگو کردنشان را آن رقم که درخور باشد ندارم...ذهن قفل ِ قفل است
پ ن3: به نویسنده: ها احسنت! خیلی اسمی هست ها!!!س
پ ن4:
وقتی می گویم بخوانید(رجوع کنید به پ ن1) حکمن خواندنیست دیگر...یا علی مددی!س

جمعه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۶

.::بوی خون، بوی باروت::.

...سلام
حسابی گیر خوندن کتاب ها شدم
کتاب "سفر به گرای 270 درجه"(رمان) نوشته ی احمد دهقان رو خوندم...از احمد دهقان کتاب من قاتل پسرتان هستم رو قبلا خونده بودم...ولی این یه چیز دیگه اس...فوق العاده قشنگ نوشته شده...شخصیت پردازی...صحنه سازی ها...واقعا عالی نوشته...جوری که من قشنگ بوی خون رو استشمام می کردم موقع خوندنش...قشنگ حس می کنی با انفجارها داری پرت می شی...فقط یه چیزش گیجم کرد...اونم جهت دژها و کانال ها بود...یعنی باید رفت و اون منطقه رو دید...آها...کسی نقشه ی عملیات کربلای5 رو نداره؟
این کتاب اولین کتاب از کتاب های دفاع مقدس هست که در امریکا به انگلیسی منتشر شده...پال اسپراکمن ترجمه کرده این کتاب رو...فقط کاش طرح جلدش مث اینی که تو ایران هست بود...این پال اسپراکمن حالا داره کتاب شطرنج با ماشین قیامت نوشته ی حبیب احمد زاده (تابستون پیش خوندم) رو ترجمه می کنه...در آمازون هم به فروش می رسه...س
هرچی بگم کم گفتم...پیشنهاد می کنم حتما این کتاب رو بخونید...س
اگه می خواهید این کتاب رو بخرید می تونین با شماره تلفن 66469948 انتشارات سوره ی مهر تماس بگیرین...هزینه ی ارسال هم نمی گیرن اینجوری که گفتن
به نظرم نخونین ضرر کردین شدید!س
----------
نمی دونم چرا هر بار خداحافظ رفیق رو می بینم بیشتر اپیزود سومش رو دوست تر می دارم!...گل شیشه ای یا گل یخی ه اسم اون اپیزود...با چهره ی معصوم اون دختر کوچولو...چشم های سرخش موقع اشک ریختن...س
----------
نمی دونم چرا یه دفعه این بزرگترها شروع می کنن به سفارش های پس از مرگشون...همون وصیت رو می گم(!)...حالا...بگذریم...س
مادر ه داشت به پسر بزرگش می گفت وقتی مردم، باید برام نماز(نمی دونم چی بود اسمش!) بخونی...نقل شده خیلی باعث راحتی و آسایش پدر مادره تو اون دنیا
با خودم فکر میکنم...پس بهتره زودتر بچه دار شم!...منفجر می شن از خنده...تازه می فهمم که داشتم بلند بلند فکر می کردم!!!س
----------
داستان کوتاه کله کدو نوشته ی مصطفی مستور رو توی سایتش بخونین...دلم خیلی سوخت واسش...س
----------
هوا هم بس ناجوانمردانه گرم که چه عرض کنم...داغ است!...س
تا کولر گازی هست غمی نداریم!س
*
صدام می کنه...پشت اسمم یک "ی" می ذاره و صدا می کنه...می فهمم که جایی کارش گیر کرده...تا می بیندم سلام می کند...در جوابش یواش سلام می کنم و قبل از آن که چیزی بگوید می پرسم باز کجا کارت گیر کرده؟...آب یخی انگار ریخته ام بر سرش...بدم می آید وقتی کسی کارش گیر می کند سراغ آدم را می گیرد...حتی خودم هم اگر در چنین کوقعیتی باشم تا آنجا که ممکن است جلوی خودم را می گیرم و اگر هم بخواهم چیزی بگویم با نهایت زجر است...ولی...لو کارش حسابی گیر است...چرخی می زند و آرام برمی گردد و کارش را می گوید...چرا ما اینگونه شدیم؟ هر وقت با کسی کار داریم سراغش را می گیریم و برایمان عزیز می شود؟
*
من آخرین سی دی بازی که خریدم فیفا2000 بود...اون هم برا اینکه اولین فیفا ی فارسی بود و می خواستم ببینم چه جوری ه...بعدش چیزی نگرفتم...یه فیفا98 داشتیم که به نظرم نقطه ی عطفی بود در کل فیفاها...هنوز موزیکش را به یاد دارم...من فیفا94 هم بازی کردم! شاید هم 96 بود...فقط چند نقطه بودند که بهشان می گفتند بازیکن!...کاماندوز2 هم دوست داشتم...هرچند هیچ وقت نتوانستم مرحله آخر را تمام کنم...بگذریم...بعد مدتا ها یه بازی فلش توجهم رو جلب کرد...تا 36هزار رکورد من است...بابا هم از سرکار که میاد می شینه بازی می کنه...این چند روز بدجور حرفه ای شده...دیروز رکورد من رو زد 39هزار...کرکری می خونه :دی
----------
پ ن1: همه مشغولند...س
پ ن2:من هم فعلا روز نوشت می نویسم...س

یکشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۶

.::مستور::.

...سلام
پنج تا کتاب خوندم تا حالا...به این شرح
حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه
من دانای کل هستم
چند روایت معتبر
استخوان خوک در دست های جذامی
دویدن در میدان تاریک مین
همه نوشته ی
مصطفی مستور...سه تای اولی مجموعه داستان کوتاه...بعدی رمان...بعدی نمایشنامه
البته حجم همشون کم بود...طرفای 80 صفحه
بعد از این که پارسال "روی ماه خداوند را ببوس" رو از این نویسنده خوندم...امسال نمایشگاه کتاب اینا رو خریدم(به غیر دومی که امانت از برادرم گرفتم)...خلاصه...تا قبل از خوندن اینا مصطفی مستور به نظرم نویسنده ی خیلی جالبی میومد
اما با خوندن اینا فهمیدم یا خودش چیزه* یا ما رو چیز گیر آورده یا می خواد چیزمون کنه!!!س
همهش تکرار تکرار تکرار...بعضی داستان ها رو توی کتاب دیگه هم آورده...کلی از جمله ها تکراری...صحنه سازی های تکراری...س
بعضی داستان هاش رو می شه کنار هم گذاشت و یه رمان جدید درست کرد...ولی نمی دونم چش بوده تیکه تیکه کرده هر قسمت رو توی یه کتاب...س
نوع نوشتنش مث کار ایران خودرو با 405 و پیکان ه!!!...یه بار موتور پژو رو روی پیکان می ذاره...بعد موتور پیکان رو روی پژو می ذاره...بعد کولر می ذاره روش می شه مدل جدید...شیشه بالابر برقی می ذار می شه یه مدل دیگه... و خلاصه تا اون جا پیش می ره که موتور پیکان رو انژکتوری می کنه...و تا حدی که فقط اسم ماشین رو از آردی می کنه روآ و باز می شه یه مدل دیگه...خلاصه...این آقای مستور انگار فقط 5-6تا شخصیت داره...با چندتا جمله یا نه کمتر از ده صفحه نوشته و هسته ی داستان...با سه چهار تا فضا سازی محیط...بعد اینا رو به صورت رندوم می ذاره کنار هم و هربار می شه یه داستان!!!...یعنی من بعضی از داستان هاش رو که می خوندم دقیق جمله های بعدش رو حدس می زدم چی می تونه باشه و چه اتفاقی می افته...س
یه سری چیزای دیگه هم هست که اگه این کتاب ها رو خوندین بیاین چت تا بحث کنیم درباره اون چیزای دیگه که حتما باید کتاب ها رو خونده باشین
مثلا این که بعضی وقت ها از اسم های تکراری استفاده کرده و همه چی مث قبلی ه و جوری که فک می کنی این می تونه ادامه ی یکی از داستان ها باشه ولی فقط یه نکته رو عوض می کنه که رد می کنه این فکرت رو...از این نظر کارش جالبه ها...ولی وقتی درگیر شی...می فهمی که بعضی وقت ها هم این فکرت درست ه و اینی که داری می خونی ادامه ی یکی از داستان هاست
به نظرم فقط همون "روی ماه خداوند را ببوس" ش از همه اش بهتره...البته توی اینا هم چیزای جالب و قشنگی پیدا می شه ها و لی خوب...به پای انسجام و ریزکاری های روی ماه... نمی رسه...اصلا...چه بسا که کلی از متن روی ماه... توی این کتاب ها تکرار شده
ولی ارزش خوندن داشت
الان دوتا رمان دیگه دارم واسه خوندن...که مث قبلی ها حجمشون کم نیست...یکی 264 صفحه اس که امشب احتمالا شروع می کنم خوندنش رو و بعدی 528 صفحه...منم چون عادت ندارم قبل از خوندن کتابی اسمش رو بگم پس نمی گم اسماشون رو! :دی
بعد این ها هم کتاب های تحلیلی و اینا هست یه هشت تایی :دی...سرگرمیم فعلا

س* خیلی دلم می خواست به جای چیز کلمه ی مورد نظر رو بنویسم...ولی چون در واژگان روزمره ام نیست نمی تونم استفاده کنم...هرچقدر هم فکر کردم نتونستم جایگزین مناسبی براش پیدا کنم
حالا برا این که تو کف نمونین یه چیز می گم
اینجور که می گن( :دی ) اسم پرنده ای ه که تمام سال دونه جمع می کنه آخرش سر یادش می ره دونه ها رو کجا گذاشته
س:دی
----------
کور کورانه به میخانه مرو ای هشیار
خانه ی عشق بود جامه ی تزیور برآر
عاشقانند در آن خانه همه بی سر و پا
سر و پایی اگرت هست در آن پا نگذار
تو که دلبسته ی تسبیحی و وابسته ی دیر
ساغر باده از آن میکده امید مدار
پاره کن سبحه و بشکن در این دیر خراب
گر که خواهی شوی آگاه ز سرّالاسرار
گر نداری سر عشاق و ندانی ره عشق
سر خود گیر و ره عشق به رهوار سپار
باز کن این قفس و پاره کن این دام از پای
پر زنان پرده دران رو به دیار دلدار
س "امام (ره)"س
----------
پ ن: هیچ وقت با خوک کشتی نگیر، چون هم کثیف می شی هم اون از این کارت لذت می بره...س